برگه:Shahnameh-Jules Mohl-01.pdf/۱۱۵

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.
  یکی شیر خوره خروشنده دید زمین همچو دریای جوشنده دید  
  ز خاراش گهواره و دایه خاک تن از جامه دور و و لب از شیر پاک  ۹۵
  بگرد اندرش تیره خاک نژند بسر برش خورشید گشته بلند  
  پلنگش بدی کاشکی مام و باب مگر سایهٔ یافتی زآفتاب  
  خداوند مهری بسیمرغ داد نکرد او بخوردن از آن بچّه باد  
  فرود آمد از ابر سیمرغ و چنگ بزد و گرفش از آن گرم سنگ  
  ببردش دمان تا به البرز کوه که بودش در آنجا کنام گروه  ۱۰۰
  سوی بچّگان برد تا بنگرند بدآن نالهٔ زار لو نشکرند  
  ببخشود یزدان نیکی دهش کجا بودنی داشت اندر بوش  
  نگه کرد سیمرغ با بچّگان بدآن خرد خون از دو دیده چکان  
  شگفتی برو بر فگندند مهر بماندند خیره بدآن خوب چهر  
  شکاری که نازکتر آن برگزید که بی شیر مهمان همی خون مزید  ۱۰۵
  بدین گونه تا روزگاری دراز برآمد که بد کودک آنجا براز  
  چو آن کودک خرد پرمایه گشت برآن کوه بر روزگاری گذشت  
  یکی مرد شد چون یکی راد سرو برش کوه سیم و میانش چو غرو  
  نشانش پراگنده شد در جهان بد و نیک هرگز نماند نهان  
  بسام نریمان رسید آگهی ازان نیکپی پور با فرّهی  ۱۱۰

خواب دیدن سام از حال پسر

  شبی از شبان داغ دل خفته بود ز کار زمانه برآشفته بود  
  چنان دید کز کشور هندوان یکی مرد بر تازی اسپی دوان  
  سوار سرافراز و گرد تمام فراز آمدی تا بنزدیک سام  
  ورا مژده دادی ز فرزند اوی از آن برز شاخ برومند اوی  
  چو بیدار شد موبدانرا بخواند وزین در سخت چند گونه براند  ۱۱۵
  بدیشان بگفت آنچه در خواب دید جز آن هر چه از کاروانان شنید  
۱۱۱