این برگ همسنجی شدهاست.
چو فرزند را دید مویش سپید | ببود از جهان یکسره ناامید | |||||
بترسید سخت از پی سرزنش | شد از راه دانش بدیگر منش | ۷۰ | ||||
سوی آسمان سر برآورد راست | وز آن کردهٔ خویش زنهار خواست | |||||
که ای برتر از کزّی و کاستی | بهی زآن فزاید که تو خواستی | |||||
اگر من گناهی گران کردهام | وگر دین آهرمن آوردهام | |||||
بپوزش مگر کردگار جهان | به من بر به بخشاید اندر نهان | |||||
به پیچد همی تیره جانم ز شرم | بجوشد همی در تنم خون گرم | ۷۵ | ||||
از این بچّه چون بچّهٔ اهرمن | سپه چشم و مویش بسان سمن | |||||
چو آیند و پرسند گردنکشان | چو گویند ازین بچّهٔ بد نشان | |||||
چه گویم که این بچّهٔ دیو چیست | پلنگ دو رنگست یا خود پریست | |||||
بخندند بر من مهان جهان | ازین بچّه در آشکار و نهان | |||||
ازین ننگ بگذارم ایران زمین | نخوانم برین بوم و بر آفرین | ۸۰ | ||||
بگفت این بخشم و بتابید روی | همی کرد با بخت خود گفتگوی | |||||
بفرمود پس تاش برداشتند | وزآن بوم و بر دور بگذاشتند | |||||
یکی کوه بد نامش البرز کوه | بخورشید نزدیک و دور از گروه | |||||
بدآنجای سیمرغ را لانه بود | بدآن خانه از خلق بیگانه بود | |||||
نهادند بر کوه و گشتند باز | برآمد برین روزگاری دراز | ۸۵ | ||||
چنان پهوان زادهٔ بی گناه | ندانست رنگ سپید از سیاه | |||||
پدر مهر و پیموند بفگند خوار | چو بفگند برداشت پروردگار | |||||
یکی داستان زد برین ماده شیر | کجا کرده بد بچّه را شیر سیر | |||||
که گر من ترا خون دل دادمی | سپاس ایچ بر سرت ننهادمی | |||||
که تو خود مرا دیده و هم دلی | دلم بگسلد گر ز من بگسلی | ۹۰ | ||||
همان خرد کودک بدآن جایگاه | شب و روز افتاده بد بی پناه | |||||
زمانی سر انگشت را میمکید | زمانی خروشیدنی می کشید | |||||
چو سیمرغ را بچّه شد گرسنه | بپرواز بر شد بلند از بنه |
۱۱۰