برگه:Shahnameh-Jules Mohl-01.pdf/۱۱۲

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.
  نمایندهٔ رنج درویش را زبون داشتن مردم خویشرا  
  برافراشتن سر به بیشی ز گنج برنجور مردم نماینده رنج  
  همه سربسر نزد من کافرند وز آهرمن بدکنش بدترند  
  هر آن دیفور کو نه بر دین بود زیزدان و از منش نفرین بود  
  وز آئیس بشمشیر بازیم دست کنم سربسر کشور از کینه پست  ۲۵
  همه نامداران روی زمین منوچهر را خواندند آفرین  
  که فرّخ نیای تو ای نیکخواه ترا داد آئین تخت و کلاه  
  ترا باد جاوید تخت ردان همان تاج و هم فرّه موبدان  
  دل ما یکایک بفرمان تُست همان جان ما زیر پیمان تُست  
  جهان پهلوان سام بر پای خاست بدو گفت که ای داور داد راست  ۳۰
  زشاهان مرا دیده بر دیدنست زتو داد و از ما پسندیدنست  
  پدر بر پدر شاه ایران توئی گزین دلیران و شیران توئی  
  تن و جانت یزدان نگهدار باد دلت شادمان بخت بیدار باد  
  تو از باستان یادگار منی بتخت کئ بر نگار منی  
  برزم اندرون شیر مانندة ببزم اندرون شید تابندة  ۳۵
  زمین و زمان خاکپای تو باد همان تخت پیروزه جای تو باد  
  چو شستی بشمشیر هندی زمین به آرام بنشین و رامش گزین  
  ازین پس همه نوبت ماست رزم ترا جای تختست و شادی و بزم  
  نیاکان من پهلوانان بدند پناه بزرگان و شاهان بدند  
  زگرشاسپ تا نیرم نامدرا سپهدار بودند و خنجر گدار  ۴۰
  شوم گرد گیتی برآیم یکی زدشمن ببند آورم اندکی  
  مرا پهلوانی نیای تو داد دلم را خرد مهر و رای تو داد  
  برو نیز کرد آفرین شهریار بسی دادش از هدیة شاهوار  
  پس از پیش تختش خواهید سام پسش پهلوانان نهادند گام  
  خواهید و شد سوی آرامگاه همی گشت گیتی به آئین و راه  ۴۵
۱۰۸