این برگ همسنجی شدهاست.
رسید آن گهی تنگ شاه روم | خروشید که ای مرد بیداد و شوم | |||||
بکشتی برادر زبهر کلاه | کله یافتی چند پوئی براه | |||||
کنون تاجت آوردم ای شاه و تخت | ببار آمد آن خسروانی درخت | |||||
زتاج برزگی گریزان مشو | فریدونت گاهی بیآراست نو | ۱۰۴۰ | ||||
درختی که بنشاندی آمد ببار | بیابی هم اکنون برش در کنار | |||||
گرش بار خارست خود کشتة | وگر پرنیان است خود رشتة | |||||
همی تاخت اسپ اندر این گفتگوی | یکایک بتنگی زسید اندروی | |||||
یکی تیغ زد زود در گردنش | بدو نیمه شد خسروانی تنش | |||||
بفرمود تا سرش برداشتند | بنیزه به ابر اندر برافراشتند | ۱۰۴۵ | ||||
بماندند لشکر شگفت اندروی | از آن زور و آن بازوی جنگوی | |||||
همه لشکر سلم همچون رمه | که بپراکند روزگار دمه | |||||
گرفتند بیره گروها گروه | پراکنده در دشت و در غار کوه | |||||
یکی پر خود مرد پاکیزه مغز | که بوش زبان پر زگفتار نغز | |||||
بگفتند تا زی منوچهر شاه | شود گرم و باشد زبان سپاه | ۱۰۵۰ | ||||
بگوید که ما سربسر کهتریم | زمین جز بفرمان تو نسپریم | |||||
گروهی از خداوندة چار پای | گروهی خداوند کشت و سرای | |||||
بندمان بدین کینهگه دستگاه | به بایست رفتن بفرمان شاه | |||||
سپاهی بدین رزمگاه آمدیم | نه بر آرزو کینه خواه آمدیم | |||||
کنون سربسر شاهرا بنده ایم | بفرمان و رایش سر افگنده ایم | ۱۰۵۵ | ||||
گرش رای کینست و خون ریختن | نداریم نیروی آویختن | |||||
سرای یکسره پیش شاه آمدیم | همانا همه بیگانه آمدیم | |||||
براند هر آن کام کورا هواست | برین بیگنه جان ما پادشاست | |||||
بگفت این سخن مرد بسیار هوش | سپهدار خیره بدو داد گوش | |||||
چنین داد پاسخ که من کام خویش | بخاک افگنم برکنم نام خویش | ۱۰۶۰ | ||||
هر آن چیز کآن نز ره ایزدیست | هم آن کز ره اهرمن و بدیست |
۱۰۲