برگه:Shahnameh-Jules Mohl-01.pdf/۱۰۰

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.
  چو آمد سپه دید برجای خویش درفش فروزنده بر پای خویش  
  جز از جنگ و پیکار چاره ندید خروش از میان سپه برکشید  
  زگرد سواران هوا بست میغ چو برق درخشنده پولاد تیغ  
  هوا را تو گفتی همه برافروخت چو الماس روی زمینرا بسوخت  
  بمغز اندرون بانگ پولاد خاست به ابر اندرون آتش و باد خاست  ۹۰۰
  برآورد شاه از کمین گاه سر نبد توررا از دو رویه گذر  
  عنانرا بپیچید و برگاشت روی برآمد زلشکر همی های و هوی  
  دمان از پس اندر منوچهر شاه رسید اندر آن نامور کینه خواه  
  یکی بانگ بر زد بیدادگر که باش ای ستمکار پرخاشگر  
  ببرّی سر بی گناهان چنین ندانی که جوید جهان از تو کین  ۹۰۵
  یکی نیزه انداخت بر پشت اوی نگونسار شد خنجر از مشت اوی  
  زرین برگفتش بکردار باد بزد بر زمین داد مردی بداد  
  سرش را همانگه زتن دور کرد دد و دامرا از تنش سور کرد  
  بیآمد بلشکر گه خویش باز بدید آن نشان نشیب فراز  

فتح نامهٔ منوچهر نزد فریدون

  بشاه آفریدون یکی نامه کرد زنیک وزید روزگار نبرد  ۹۱۰
  نخست آن جهان آفرین کرد یاد خداوند خوبی و پاک و داد  
  سپاس از جهاندار فریادرس نگیرد ببختی جز او دست کس  
  که او رهنمایست و هم دلگشای که جاوید باشد همیشه بجای  
  دگر آفرین بر فریدون بزر خداوند تاج و خداوند گرز  
  همش داد و هم دین و هم فرّهی همش تاج و هم تخت شاهنشهی  ۹۱۵
  همه راستی راست از بخت اوست همه فرّ و زیبای از تخت اوست  
  رسیدیم بخوبی بتوران زمین سپه برکشیدیم و جستیم کین  
  سه جنگ گران کرده شد در سه روز چه در شب چه در هورگیتی فروز  
۹۶