این برگ همسنجی شدهاست.
به هستیش باشد که خستو شوی | ز گفتار بیکار یک سو شوی | |||||
پرستنده باشی و جوینده راه | بفرمانها ژرف کردن نگاه | |||||
توانا بود هر که دانا بود | ز دانش دل پیر برنا بود | |||||
از این پرده برتر سخنگاه نیست | به هستیش اندیشه را راه نیست | ۱۵ |
گفتار اندر ستایش خرد
کنون ای خردمند وصف خرد | بدین جایگه گفتن اندر خورد | |||||
بگو تا چه داری بیآر از خرد | که گوش نیوشنده زو برخورد | |||||
خرد بهتر از هر چه ایزدت داد | ستایش خرد را به از راه داد | |||||
خرد رهنمای و خرد دلکشای | خرد دست گیرد بهر دو سرای | |||||
ازو شادمانی ازویت غم است | ازویت فزونی ازویت کم است | ۲۰ | ||||
خرد تیره و مرد روشن روان | نباشد همی شادمان یک زمان | |||||
چه گفت آن هنرمند مرد خرد | که دانا ز گفتار او برخورد | |||||
کسی کو خرد را ندارد ز پیش | دلش گردد از کردهٔ خویش ریش | |||||
هشیوار دیوانه خواند ورا | همان خویش بیگانه خواند ورا | |||||
ازوئی بهر دو سرای ارجمند | کسسته خرد پای دارد به بند | ۲۵ | ||||
خرد چشم جان است چون بنگری | تو بی چشم جان آن جهان نسپری | |||||
نخست آفرینش خرد را شناس | نگهبان جان است و و آن را سپاس | |||||
سپاس تو گوش است و چشم و زبان | کزینت رسد نیک و بد بیگمان | |||||
خرد را و جانرا که یارد ستود | و گر من ستایم که یارد شنود | |||||
حکیما چو کس نیست گفتن چه سود | ازین پس بگو کآفرینش که بود | ۳۰ | ||||
توئی کردهٔ کردگار جهان | شناسی همی آشکار و نهان | |||||
همیشه خرد را تو دستور دار | بدو جانت از ناسزا دور دار | |||||
بگفتار دانندگان راه جوی | به گیتی بپوی و بهرکس بگوی |
۴