وفات رسید همدران باغ او را دفن کردند و شیخ بزرگوار زمانه شیخ ابوالقاسم گرگانی رحمة الله علیه که بزرگ عصر بود بنماز جنازه او حاضر نگشت و گفت فردوسی مرد عالم و زاهد بود ترک سیرت خود کرد و عمر در سخن بد دینان و آتش پرستان صرف کرد بر چنین کس نماز کردن واجب نیست و نباید کرد و نکنم چون شب درآمد شیخ مذکور بهشت را در خواب دید و قصر با عظمت در نظر پدید آمد بدانجا در شد سریری از یاقوت دید گفت این سریر از آن کیست رضوان در خواب گفت که از آن فردوسی است و دران حال دید که فردوسی پیدا شد و جامه سبز پوشیده و تاج زمرد رنگ بر سر داشت پرسیدم که ای فردوسی این جاه و حرمت و عزت از کجا پیدا کردهٔ گفت از یک دو بیت توحید حضرت حق سبحانه تعالیٰ عز شانه و عم نواله و عظم سلطانه و بهر برهانه و آن بیت توحید که گفتهام اینست[۱]
مثنوی
✽ ستایش کنم ایزد پاک را ✽ | ✽ که گویا و بینا کند خاک را ✽ | |||||
✽ بموری دهد مالش نره شیر ✽ | ✽ کند پشه بر پیل جنگی دلیر ✽ |
حضرت شیخ قدس الله سره العزیز چون بعد از خواب بیدار شد بر سر قبر فردوسی رفت و نماز بگذارد و خواب که دیده
- ↑ اکثر مورخین درینجا این بیت مینویسند
بیت
✽ جهانرا بلندی و پستی توئی ✽ ✽ ندانم چهٔ انچه هستی توئی ✽