برگه:Shahname-Turner Macan-01.pdf/۷۵

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.
۵۷

که الم والسلام چون رسول معاودت نمود جواب مکتوب بیاورد ارباب فطرت و خداوندان حدس و کیاست دران سه حرف متعجب بماندند سلطان بغایت متفکر شد و از دانایان پرسید که این سه حرف اشارت پچیست تامل بسر دران نمودند آخرالامر گفتند که سلطان خطاب با خلییفه کرده بود که بغداد را در پای پیلان بسپرم خلیفه در جواب نوشته اَلَمْ تَرَ کَیْفَ فَعَلَ رَبُّکَ بِاَصْحَابِ الْفِیْلْ سلطان [۱] بغایت مسرور شد و ایشان را خلعت داد

نظم

  ✽ هنر پایهٔ مرد افزون کند ✽ ✽ سر از جیب اقبال بیرون کند ✽  
  ✽ هنر هرکجا افگند سایهٔ ✽ ✽ چو ظل همایش دهد پایهٔ ✽  
  ✽ کجا بی هنر شد اسیر نیاز ✽ ✽ هنرمند هرجا بود سرفراز ✽  
  ✽ بسوی هنر رو ازان تافتم ✽ ✽ که کام دو گیتی ازان یافتم ✽  
  ✽ هنر از خرد هست بایسته تر ✽ ✽ بدن را ز جان گشته شایسته تر ✽  

سلطان را بعد از چند روز داعیه محاربه و مضاربه به یکی از اعدا در خاطر افتاد پیش از رفتن نامه فرمود و با یکی


  1. چون قبل ازین مذکور است که بسبب عرضی ناصرلک ترحم برحال فردوسی و غضب بر حاسدان او در دل سلطان راه یافت پس الحال در گرفتاری او چرا بخلیفه تهدید و وعید نماید مگر ظاهر است که رسیدن فردوسی به بغداد سابق از مراسلهٔ ناصرلک است چنانکه سابق اشاره بآن رفت