برگه:Shahname-Turner Macan-01.pdf/۷۰

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.
۵۲

نظم

  ✽ ز غزنی چو فردوسی آمد برون ✽ ✽ ازانجا بمازندران شد درون ✽  
  ✽ بگسترد آنجا بساط سخن ✽ ✽ وزو شد حکایت بهر انجمن ✽  
  ✽ به اصلاح شه‌نامه کرد او بسیچ ✽ ✽ ز حشو اندران نامه نگذاشت هیچ ✽  
  ✽ دران بوم و بر چون توقف نمود ✽ ✽ بشهنامه در والیش را ستود ✽  
  ✽ بنظمی که بر نسر مسند نهاد ✽ ✽ بشعری که شعری بپایش فتاد ✽  
  ✽ ستایش چنان کرد آن شاه را ✽ ✽ که در تیره شب گمرهان ماه را ✽  

ناگاه شخصی مرسل شد که حکایت او بسمع والی رسانید و گفت شاعری از طوس آمده است و اهل تشیع است و کتابی آورده است که در غزنی بنظم در آورده و آنرا شاهنامه میخوانند و میخواهد که بعرض بادشاه رساند والی قصهٔ او و سلطان تمام معلوم داشت و از غلات شیعه بود گفت او دوستدار اهل بیت است اگر کتاب بفرستد در حق او انعام شایسته کنم القصه چون فردوسی کتاب شاهنامه پیش والی گذراند. ابیات چندی در وصف والی در شاهنامه درج کرده بود[۱] و بر عادت شعرا نام و نسب او را طول و عرض داده بود والی ازان معنی بغایت خرم و مسرور شد و عزیمت بر توقف او تصمیم داد و باز از مواخذه و معاتبه


  1. در هیچ یک از نسخ شاهنامه بیتی در تعریف والی مازندران بنظر نرسیده