برگه:Shahname-Turner Macan-01.pdf/۵۹

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.
۴۱

مجلس در وصف شجاعت رستم و دلاوری و جهان گیری او سخن بسیار گذشت چون شب شد فردوسی رستم را بخواب دید در دروازهٔ مکناباد که رستم پیاده می‌آمد خود بر سر و جوشن در بر بهیتی هر چه مهیب‌تر کمانی در دست مطلقا بهمان کیفیت که او را در جنگ اشکبوس ستایش کرده بود فردوسی در پیش او رفت و سلام کرد رستم بلطف و نوازش جواب او داد و او را بنواخت و در روی او بخندید بعد ازان بگریست و گفت حق گزاری تو میخواهم بکنم و قدرت آن ندارم اما وقتی طوقی از گردن دشمنی بیرون کردم و نخواستم که تصرف کنم سرنیزه بدانجا نهادم و در زمین فرود بردم اکنون تو برو و آنرا بردار و بخاک تودهٔ اشارت کرد و تیر در کمان پیوست و بدانجا افگند بامداد فردوسی متذکر شد با خود گفت اگر با کسی گویم حمل بر مالیخولیا و سودا نمایند با هیچ آفریده نگفت ولیکن در ضمیر او میگذشت که رویا صادقه اتفاقا بسیار واقع میشود تا مدتی برین گذر کرد تا وقتی که سلطان را در کنار مکناباد عبور افتاد و فردوسی ملازم بود و آن خواب گذشته با ایاز گفت ولیکن گفت با هیچکس اظهار مکن تا حمل بر ضعف ذهن و ادراک ما نکند ایاز گفت در صفائی باطن تو شکی نیست غالب آنست که این صورت واقع است و از مبداء فیاض بر نفس ناطقهٔ تو ظاهر گشته القصه چون مواکب سلطان بیرون دروازه منزل ساختند فردوسی آن