برگه:Shahname-Turner Macan-01.pdf/۴۵

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.
۲۷

و وضوی ساخت که دوکانه از برای یگانه بگذارد اتفاقا شعرای غزنی عنصری و فرخی و عسجدی هر یک با غلامی خوب صورت از حریفان گریخته صحبت خلوت داشتند دران باغ چون فردوسی از نماز فارغ شد خواست که زمانی نزدیک ایشان رود چون متوجه ایشان شد با خود گفتند که این زاهد خشک وقت عیش ما منغص خواهد کرد واجب الدفع است یکی گفت با او بد مستی بنیاد کنیم عنصری ازان منع کرد گفت نشاید که بد مستی کنیم و با همه کس دلیری نتوانیم[۱] دیگری گفت هریکی مصراعی بگویم و ازو التماس رابع کنم در قافیه مشکل اگر بگوید صحبت را شاید وگرنه عذری باشد عنصری گفت این بقاعده است چون برسید او را تلقی نمودند و صورت حال تقریر کردند او در جواب گفت اگر توانم بگویم و الا زحمت به برم عنصری گفت

رباعی

✽ چون عارض تو ماه نباشد روشن ✽ فرخی گفت ✽ مانند رخت گل نبود در گلشن ✽ عسجدی گفت ✽ مژگانت گذر همی کند


  1. و بعضی این حکایت بطور دیگر میگویند و آن اینکه چون فردوسی و هر سه شعراء مذکور پیش سلطان حاضر شدند سلطان فرمود که هر یک از شما یک مصراع در بدیهة بگوید تا معلوم شود که کدام در فصاحت چابکتر آید شاعران انگشت بر چشم نهادند و چنا که بالا مذکور است بعمل آمد