برگه:Shahname-Turner Macan-01.pdf/۲۱۲

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.
۱۲۶
  سپهبد شنید انچه موبد بگفت که گوهر کشاده کند از نهفت  
  ز پیمان نگردد سپهبد بدر بدین کار دستور باشد مگر  
  که من دخت مهرابرا جفت خویش کنم راستی را باآئین و کیش  
  پدر یاد دارد که چون مر مرا بدو باز داد ایزد داورا  
  به پیمان چنین گفت پیش گروه چو باز آوریدم ز البرز کوه  
  که هیچ آرزو بر دلت نگسلم کنون اندر این است بسته دلم  
  سواری بکردار آذرگشسپ ز کابل سوی سام شد بر دو اسپ  
  بفرمود و گفت ار بماند یکی نباید ترا دم زدن اندکی  
  بدیگر سبک اندر آی و برو بدینسان همی تاز تا پیش گو  
  فرستاده از پیش او باد گشت بزیر اندرش جرمه پولاد گشت  
  چو نزدیکی گرگساران رسید یکایک ز دورش سپهبد بدید  
  همی گشت گرد یکی کوهسار چماننده بور و رمنده شکار  
  چنین گفته با غم گساران خویش بدان کار دیده سواران خویش  
  که آمد سواری دمان کابلی همان جرمه زیر اندرش زابلی  
  فرستادهٔ زال باشد درست ازو آگهی جُست باید نخست  
  ز دستان و ایران و از شهریار همی کرد باید سخن خواستار  
  هم اندر زمان پیش او شد سوار بدست اندرون نامهٔ نامدار  
  فرود آمد و خاک را بوسه داد بسی از جهان آفرین کرد یاد  
  بپرسید و بستد ازو نامه سام فرستاده گفت انچه بودش پیام  
  سپهدار بکشاد ازان نامه بند فرود آمد از تیغ کوه بلند  
  سخنهای دستان یکایک بخواند بپژمرد و بر جای خامش بماند  
  پسندش نیامد چنان آرزوی دگرگونه بایستش او را بخوی  
  چنین داد پاسخ که آمد پدید سخن هر چه از گوهر او سزید  
  چو مرغ ژیان باشد آموزگار چنین کام دل جوید از روزگار  
  ز نخچیر کامد سوی خانه باز بدلش اندر اندیشه آمد دراز  
  همی گفت اگر گویم این نیست رای مکن داوری سوی دانش گرای  
  بر داد گر نیز و بر انجمن نباشد پسندیده پیمان شکن  
  و گر گویم آری و کامت رواست بپرداز دل را بدانچت هواست