برگه:Shahname-Turner Macan-01.pdf/۲۰۵

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.
۱۱۹
  اگرتان ببیند چنین گل بدست کند بر زمین‌تان هم انگاه پست  
  میائید دیگر برون از حرم مبادا که آید سخن بیش و کم  
  شدند اندر ایوان بتان طراز نشستند با ماه گفتند راز  
  که هرگز ندیدیم زین گونه شید رخی همچو گل روی و مویش سفید  
  برافروخت رودابه را دل ز مهر بامید آن تا به‌بیندش چهر  
  نهادند دینار و گوهرش پیش به پرسید رودابه از کم و بیش  
  که چون بودتان کار با پور سام بدیدن به است ار بآواز و نام  
  پری چهره هر پنج بشتافتند چو با ماه جای سخن یافتند  
  که زال آن سوار جهان سر بسر نباشد چنو کس بآئین و فر  
  که مردی است بر سان سرو سهی همش زیب و هم فرّ شاهنشهی  
  همش رنگ و بوی و همش قد و شاخ سواری میان لاغر و بر فراخ  
  دوچشمش چو دو نرگس آبگون لبانش چو پسته رخانش چو خون  
  کف و ساعدش چون کف شیر نر هشیوار و موبد دل و شاه فر  
  سراسر سپید است مویش برنگ از آهو همین است و این نیست ننگ  
  برخ جعد آن پهلوان جهان چو سیمین زره بر گل ارغوان  
  که گوئی همی آن چنان بایدی اگر نیستی مهر نفزایدی  
  بدیدار تو داده ایمش نوید ز ما باز برگشت دل پر امید  
  کنون چارهٔ کار مهمان بساز بفرمای تا بر چه گردیم باز  
  چنین گفت با بندگان سرو بن که دیگر شدستی برای و سخن  
  همان زال کو مرغ پرورده بود چنان پیر سر بود و پژمرده بود  
  برخ شد کنون چون گل ارغوان سهی قد و زیبا رخ و پهلوان  
  رخ من به پیشش بیاراستید بگفتید و زان پس بها خواستید  
  همی گفت و لبها پر از خنده داشت رخان هم چو گلنار آگنده داشت  
  چنین گفت پس بانوی بانوان پرستندهٔ را کز ایدر دوان  
  بمژده شبانگه سوی او شوید بگوئید و گفتار او بشنوید  
  که کامت برآمد بیارای کار بیا تا به بینی مهی پر نگار  
  پرستنده رفت و خبر داد باز بیامد بنزدیک سرو طراز {{{2}}}  
  چنین گفت با بانوی ماه روی که اکنون بیاو ره چاره جوی