برگه:Shahname-Turner Macan-01.pdf/۲۰۰

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.
۱۱۴
  چو رودابه گفتار ایشان شنید چو از باد آتش دلش بردمید  
  بر ایشان یکی بانگ بر زد بخشم بتابید روی و بخوابید چشم  
  وزان پس بخشم و بروی دژم بابرو ز خشم اندر آورد خم  
  چنین گفت کای خام پیکارتان شنیدن نیرزید گفتارتان  
  دل من چو شد بر ستاره تباه چگونه توان شاد بودن بماه  
  بگل ننگرد آنکه او گِل خور است اگرچه گل از گِل ستوده‌تر است  
  کرا سرکه دارو بود بر جگر شود ز انگبین درد او بیشتر  
  نه قیصر بخواهم نه فغفور چین نه از تا جداران ایران زمین  
  ببالای من پور سام است زال ابا بازوی شیر و با کتف و یال  
  گرش پیر خوانی همی یا جوان مرا او بجای تن است و روان  
  جز او هرگز اندر دل من مباد جز ازوی بر من میارید یاد  
  مرا مهر او دل ندیده گزید همان دوستی از شنیده گزید  
  برو مهربانم نه بر روی و مری بسوی هنر گشتمش مهر جوی  
  پرستنده آگه شد از راز اوی چو بشنید دل خسته آواز اوی  
  بدلجوئی دختر مهربان شدند آن پرستندگان همزبان  
  بآواز گفتند ما بنده‌ایم بدل مهربان و پرستنده‌ایم  
  نگه کن کنون تا چه فرمان دهی نیاید ز فرمان تو جز بهی  
  یکی گفت از ایشان که ای سروبن نگر تا نداند کسی این سخن  
  چو ما صد هزاران فدای تو باد خرد ز افرینش روای تو باد  
  سیه نرگسانت پر از شرم باد رخانت همیشه پر آزرم باد  
  اگر جادوی باید آموختن به بند و فسون چشم‌ها دوختن  
  به پریم تا مرغ جادو شویم پپوئیم در چاره آهو شویم  
  مگر شاه را نزد ماه آوریم بنزدیک تو پایگاه آوریم  
  لب سرخ رودابه پر خنده کرد رخانِ معصفر سوی بنده کرد  
  که این بند را گر بوی کار بند درختی برومند کاری بلند  
  که هر روز یاقوت بار آورد خرد بار آن در کنار آورد