برگه:Shahname-Turner Macan-01.pdf/۱۸۷

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.
۱۰۱
  بترسید ازن خواب کز کردگار نباید که بیند بدِ روزگار  
  چو بیدار شد بخردانرا بخواند سران سپه را همه بر نشاند  
  بیامد دمان سوی آن کوهسار که افکندهٔ خود کند خواستار  
  سر اندر ثریا یکی کوه دید که گفتی ستاره بخواهد کشید  
  نشیمی ازو بر کشیده بلند که ناید ز کیوان برو بر گزند  
  فرو برده از شیز و بندل عمود یک اندر دگر با فته چوب عود  
  بدان سنگ خارا نگه کرد سام بدان هیبت مرغ و هول کنام  
  یکی کاخ بد تارک اندر سماک نه از دست رنج و نه از آب و خاک  
  ستاده جوانی بکردار سام بدیدش که می گشت گرد کنام  
  ابر آفریننده کرد آفرین بمالید رخسارگان بر زمین  
  کز انسان بدان کوه مرغ آفرید ز خارا سر اندر ثریا کشید  
  بدانست کو دادگر داور است توانا و از برتران برتر است  
  ره بر شدن جست و کی بود راه دد و دام را بر چنان جای گاه  
  ستایش کنان گِرد آن کوه بر برآمد ز جای ندید او گذر  
  همی گفت کای برتر از جایکاه ز روشن روان و ز خورشید و ماه  
  بپوزش بر تو سر افکنده‌ام ز ترس تو جان را پراگنده‌ام  
  گر این کودک از پاک پشت منست نه از تخم بد گوهر اهرمن است  
  برین بر شدن بنده را دستگیر مر این پر گنه را تو کن دل پذیر  
  برحمت برافرازه این بنده را بمن باز ده پور افکنده را  

آوردن سیمرغ زال را نزد سام

  چو با داور این رازها گفته شد نیایش هم آنگه پذیرفته شد  
  نگه کرد سیمرغ ز افراز کوه بدانست چون دید سام و گروه  
  که آن آمدنش از پی بچه بود نه از بهر سیمرغ آن راه سود  
  چنین گفت سیمرغ با پور سام که ای دیده رنج نشیم و کنام  
  ترا پرورنده یکی دایه‌ام همت دایه هم نیک سرمایه‌ام  
  نهادم ترا نام دستان زند که با تو پدر کرد دستان و بند