برگه:Shahname-Turner Macan-01.pdf/۱۶۶

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.
۸۰
  بدو گفت آری گذارم پیام برانسان که گفتی و بردی تو نام  
  ولیکن چو اندیشه گردد دراز خرد با دل تو نشیند براز  
  بدانی که کاریست زاندازه بیش بترسی ازین زشت کردار خویش  
  اگر بر شما دام و دد روز و شب همی گریدی نیستی بس عجب  
  که از بیشهٔ نارون تا بچین سواران جنگ‌اند و شیران کین  
  درخشیدن تیغ‌های بنفش چو بینند با کاویانی درفش  
  بدرّد دل و مغزتان از نهیب بلندی ندانید باز از نشیب  
  چو بشنید گفتار فرخ قباد دژم گشت و برگشت و پاسخ نداد  
  قباد آمد انگه بنزدیک شاه بگفت آنچه بشنید ازان رزم‌خواه  
  منوچهر خندید و گفت آنگهی که چونین نگوید مگر ابلهی  
  سپاس از جهاندار هر دو جهان شناسندهٔ آشکار و نهان  
  که داند که ایرج نیای منست فریدون فرخ گوای منست  
  کنون گر بجنگ اندر آریم سر شود آشکارا نژاد و گهر  
  بفرّ خداوند خورشید و ماه که چندان نمایم ورا دستگاه  
  که بر هم زند چشم زیر و زبر ابی تن به تشکر نمایمش سر  
  بخواهم ازو کین فرخ پدر کنم پادشاهیش زیر و زبر  
  بفرمود تا خوان بیاراستند نشستنگهِ رود و می خواستند  
  بدانگه که روشن جهان تیره گشت طلایه پراگند بر گرد دشت  
  به پیش سپه قارن رزم زن ابا رای زن سرو شاه یمن  
  بگفتند کاین رزم آهرمن است همانروز جنگست و کین جستن است  
  خروشی بر آمد ز پیش سپاه که ای نامداران گردان شاه  
  میان بسته دارید و بیدار بید همه در پناه جها ندار بید  
  کسی که بود کشته زین رزمگاه بهشتی شود گشته پاک از گناه  
  هر آنکس که از لشکر روم و چین بریزید خون اندرین دشت کین  
  همه نیک نامید تا جاودان بمانید با فرهٔ موبدان  
  هم از شاه یابید دیهیم و تخت ز سالار زرّ و ز دادار بخت  
  چو پیدا شود چاک روز سپید دو بهره به پیماید از روز شید  
  به بندید یکسر میان یلی ابا گرز و با خنجر کابلی