این برگ نمونهخوانی شده ولی هنوز همسنجی نشدهاست.
۷۱
گفتار اندر زادن منوچهر
چو برگشت یک چند چرخ کبود | بسر بر شگفتی نگر چون نمود | |||||
یکی پور زاد آن هنرمند ماه | چگونه سزاوار تخت و کلاه | |||||
چو از مادر مهربان شد جدا | سبک تاختندش برِ پادشا | |||||
برنده بدو گفت ای تاجور | یکی شاد کن دل بایرج نگر | |||||
جهان بخش را لب پر از خنده گشت | تو گفتی مگر ایرجش زند گشت | |||||
نهاد آن گرانمایه را در کنار | نیایش همی کرد بر کردگار | |||||
که ای کاجکی دیده بودی مرا | که یزدان رخ او نمودی مرا | |||||
ز بس کز جهان افرین کرد یاد | به بخشود و دید و بدو باز داد | |||||
فریدون چو روشن جهانرا بدید | به چهر نو آمد سبک بنگرید | |||||
بگفتا که این روز فرخنده باد | دل بدسگالان ما کنده باد | |||||
می روشی آورد و پر مایه جام | مر او را نهادش منوچهر نام | |||||
چنین گفت کز پاک مام و پدر | یکی شاخ شایسته امد ببر | |||||
چنان پروریدش که باد و هوا | برو بر گذشتن ندیدی روا | |||||
پرستندهٔ کش ببر داشتی | زمین را به پی هیچ نگذاشتی | |||||
بپای اندرش مشک سارا بدی | روان بر سرش چتر دیبا بدی | |||||
چنین تا بر آمد برین سالیان | نیامدش زاختر زمانی زیان | |||||
هنرها که بد پادشا را بکار | بیاموختش نامور شهریار | |||||
چو چشم و دل پادشه باز شد | سپه نیز با وی هم آواز شد | |||||
نیا تخت زرین و گرز گران | بدو داد و پیروزه تاج سران | |||||
کلید در گنجهای گهر | همان تخت زرین و تیغ و کمر | |||||
سراپردهٔ د یبه از رنک رنک | بدو اندرون خیمههای پلنک | |||||
چه اسپان تازی بزرّین ستام | چه شمشیر هندی بزرین نیام | |||||
چه از جوشن و ترگ رومی زره | گشادند مر بندها را گره | |||||
کمانهای چاچی و تیر خدنک | سپرهای چینی و ژوپین جنگ | |||||
برین گونه آراسته گنجها | بگرد آمده بر بسی رنجها | |||||
سراسر سزای منوچهر دید | دل خویشتن زو پر از مهر دید |