برگه:Shahname-Turner Macan-01.pdf/۱۵۲

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.
۶۶
  دو پرخاش جو با یکی نیکخوی گرفتند پرسش نه بر آرزوی  
  دو دل پر ز کینه یکی دل بجای برفتند هر سه به پرده سرای  
  بایرج نگه کرد یکسر سپاه که او بد سزاوار تخت و کلاه  
  بی‌آرام‌شان دل شد از مهر اوی دل از مهر و دیده پر از چهرِ اوی  
  سپاه پراگنده شد جفت جفت همه نام ایرج بُد اندر نهفت  
  که اینت سزاوار شاهنشهی جز این را مبادا کلاهِ مهی  
  به لکشر نگه کرد سلم از کران سرش گشت زان کار یکسر گران  
  بلشگر که آمد دلی پر ز کین جگر پر ز خون ابروان پر ز چین  
  سراپرده پرداخت از انجمن خود و تور بنشست با رای زن  
  سخن شد پژوهیده از هر دری ز شاهی و تاج و ز هر کشوری  
  بتور از میان سخن سلم گفت که یک یک سپاه از چه گشتند جفت  
  بهنگامهٔ بازگشتن ز راه همانا نکردی به لشکر نگاه  
  که چندان کجا راه بگذاشتند یکی چشم ز ایرج نه برداشتند  
  هم از چاره تدبیر کردش بسی بدان تا بدو بنگرد هر کسی  
  به‌بینند این فر و اورند اوی بدل برگزینند پیوند اوی  
  سپاه دو شاه از پذیره شدن دگر بود و دیگر بباز آمدن  
  از ایرج دل ما همه تیره بود بر اندیشه اندیشها بر فزود  
  سپاه دو کشور چو کردم نگاه از این پس جز او را نخوانند شاه  
  اگر بیخ او نگسلانی ز جای ز تخت بلندت اوفتی زیر پای  
  برین گونه از جای برخاستند همه شب همی چاره آراستند  

کشته شدن ایرج بدست برادرانش

  چو برداشت پرده ز پیش آفتاب سپیده بر آمد بپالود خواب  
  دو بیهوده را دل بران کار گرم که دیده بشویند هر دو ز شرم  
  برفتند هر دو گرازان ز جای نهادند سر سوی پرده سرای  
  چو از خیمه ایرج بره بنگرید پر از مهر دل پیش ایشان دوید  
  برفتند با او بخیمه درون سخن بیشتر بر چرا رفت و چون