برگه:Shahname-Turner Macan-01.pdf/۱۴۹

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.
۶۳
  چو آباد دادند گیتی به من نجستم پراگندن انجمن  
  مگر همچنان گفتم آباد تخت سپارم بسه دیدهٔ نیک بخت  
  شما را کنون گر دل از راه من بکژی و تاری کشید اهرمن  
  به بینید تا کردگار بلند چنین از شما کرد خواهد پسند  
  یکی داستان گویم ار بشنوید همان بر که کارید خود بدروید  
  چنین گفت با ما سخن رهنمای جز این است جاوید ما را سرای  
  به تخت خرد بر نشست آزتان چرا شد چنین دیو انبازتان  
  بترسم که در جنگ این اژدها روان یابد از کالبدتان رها  
  مرا خود ز گیتی گهِ رفتن است نه هنگام تیزی و آشفتن است  
  ولیکن چنین گوید آن سال‌خورد که بودش سه فرزند آزاد مرد  
  که چون آز گردد ز دلها تهی همان خاک و هم گنج شاهنشهی  
  کسی کو برادر فرو شد بخاک سزد گر نخوانندش از آب پاک  
  جهان چون شما دید و بیند بسی نخواهد شدن رام با هر کسی  
  کنون هر چه دانید کز کردگار بود رستگاری بروز شمار  
  بجوئید و آن توشهٔ ره کنید بکوشید تا رنج کوته کنید  
  فرستاده بشنید گفتار اوی زمین را ببوسید و برکاشت روی  
  ز پیش فریدون چنان بازگشت تو گفتی که با باد انباز گشت  

سخن گفتن فریدون با ایرج از پیغام سلم و تور

  فرستادهٔ سلم چون گشت باز شهنشاه بنشست و بگشاد راز  
  گرامی جهانجوی را بار خواند همه بودنی پیش او باز راند  
  ورا گفت کان دو پسر جنگجوی ز خاور سوی ما نهادند روی  
  از اختر چنین است‌شان بهره خود که باشند شادان بکردار بد  
  دگرشان ز دو کشور آبشخورست که ان بوم‌ها را درشتی برست  
  برادرت چندان برادر بود کجا مر ترا بر سر افسر بود  
  چو پژمرده شد روی رنگین تو نگردد کسی گرد بالین تو  
  تو گر پیش شمشیر مهر آوری سرت گردد اسوده از داوری