برگه:Shahname-Turner Macan-01.pdf/۱۴۶

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.
۶۰
  بدین بخشش اندر مرا پای نیست به مغز پدرت اندرون رای نیست  
  هیونی فرستاد و بگزارد پای بیامد بنزدیک توران خدای  
  بچربی شنوده همه یاد کرد سر تور بی‌مغز پرباد کرد  
  چو این راز بشنید تورِ دلیر برآشفت ناگاه بر سان شیر  
  چنین داد پاسخ که با شهریار بگو این سخن هم چنین یاد دار  
  که ما را بگاه جوانی پدر ازین گونه بفریفت ای دادگر  
  درخت است اینخود نشانده بدست کجا بار او خون و برگش گبست  
  ترا با من اکنون بدین گفت و گوی بباید برو اندر آورد روی  
  زدن رای و هشیار کردن نگاه هیونی برافگند نزدیک شاه  
  زبان‌آوری چرب گوی از مهان فرستاد نزدیک شاهِ جهان  
  بدو گفت کز من بگو این پیام که ای شاهِ بینادل و شادکام  
  نباید که یابد دلاور شکیب بجای زبونی و جای فریب  
  نشاید درنگ اندرین کار هیچ که خام آید آسایش اندر بسیچ  
  فرستاده چون پاسخ آورد باز برهنه شد آن روی پوشیده‌راز  
  برفت این برادر ز روم آن ز چین بزهر اندر آمیختند انگبین  
  رسیدند پس یک بدیگر فراز سخن راندند آشکارا و راز  

پیغام فرستادن سلم و تور بفریدون

  گزیدند پس موبدی تیزویر سخن گوی بینادل و یادگیر  
  ز بیگانه پردخته کردند جای سگالش گرفتند هر گونه رای  
  سخن سلم پیوند کرد از نخست ز شرم پدر دیدگانرا بشست  
  فرستاده را گفت ره درنورد نباید که یابد ترا باد و گرد  
  برو زود نزد فریدون چو باد بجز راه رفتنت کاری مباد  
  چو آیی به کاخ فریدون فرود نخستین ز هر دو پسر ده درود  
  و دیگر بگویش که ترس خدای بباید که باشد بهر دو سرای  
  جوان را بود روز پیری امید نگردد سیه موی گشته سپید  
  چه سازی درنگ اندرین جای تنگ شود تنگ بر تو سرای درنگ