برگه:Shahname-Turner Macan-01.pdf/۱۴۵

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.
۵۹
  هم ایران و هم دشت نیزه‌وران همان تخت شاهی و تاج سران  
  بدو داد کو را سزا دید تاج همان تیغ و مُهر و همان تختِ عاج  
  سرانرا که بُد هوش و فرهنگ و رای مر او را چه خواندند ایران خدای  
  نشستند هر سه بآرام شاد چنان مرزبانانِ خسرونژاد  
  برامد برین روزگاری دراز زمانه بدل در همی داشت راز  
  فریدون فرزانه شد سال خورد بباغ بهار اندر آورد گرد  
  برین گونه گردد سراسر سخن شود سست نیرو چو گردد کهن  
  چو آمد بکار اندرون تیرگی گرفتند پر مایگان خیرگی  
  کنون باز گردم بکردارِ سلم که چون ریخت زایرج همی خونِ گرم  

رشک بردن سلم بر ایرج و رای زدن با تور در کار او

  بجنبید مرسلم را دل ز جای دگرگونه‌تر شد بآئین و رای  
  دلش گشته غرقه بآز اندرون باندیشه بنشست با رهنمون  
  نبودش پسندید بخشِ پدر که دادش بکهتر پسر تاج زر  
  بدل پر ز کین شد برخ پر ز چین فرسته فرستاد زی شاه چین  
  فرستاد نزدِ برادر پیام که جاوید زی خرّم و شادکام  
  بگفت انچه اندر دل اندیشه بود هیونی بران سو برافگند زود  
  بنزدِ برادر جهان گیر تور که بود از دلش رای و اندیشه دور  
  بدان ای شهنشاهِ ترکان و چین گسسته دل روشن از به گزین  
  ز گیتی زیان کرده ما را پسند منش پست و بالا چو سرو بلند  
  به بیداردل بنگر این داستان کزین گونه نشنیدی از باستان  
  سه فرزند بودیم زیبای تخت یکی کهتر از ما مِه آمد به بخت  
  اگر مهترم من بسان و خرد ز ما نه بمهر من اندر خورد  
  گذشته ز من تخت و تاج و کلاه نزیبد مگر بر تو ای پادشاه  
  سزد گر بمانیم هر دو دژم کزین سان پدر کرد بر ما ستم  
  چو ایران و دشت یلان و یمن بایرج دهد روم و خاور بمن  
  سیارد ترا دشت ترکان و چین که از ما سپهدار ایران زمین