این برگ نمونهخوانی شده ولی هنوز همسنجی نشدهاست.
۵۳
سه فرزند را خواند شاهِ جهان | نهفته برون آورید از نهان | |||||
ازان رفتن جندل و رای خویش | سخنها همه پاک بنهاد پیش | |||||
چنین گفت کین شهریار یمن | سرِ انجمن سروِ سایه فکن | |||||
چو ناسفته گوهر سه دخترش بود | نبودش پسر دختر افسرش بود | |||||
سروش ار بیابد چو ایشان عروس | مگر پیش هر سه دهد خاکبوس | |||||
ز بهرِ شما هر سه را خواستم | سخنهای بایسته آراستم | |||||
کنون تان بر او بباید شدن | ز هر بیش و کم رای فرّخ زدن | |||||
سراینده باشید و بسیارهوش | بگفتار او برنهاده دوگوش | |||||
بخوبی سخنهاش پاسخ دهید | چو پرسد سخن رای فرّخ نهید | |||||
ازیرا که پروردهٔ پادشا | نباید که باشد مگر پارسا | |||||
سخنگوی روشن دل و پاکدین | بکاری که پیش آیدش پیشبین | |||||
زبان راستی را بیاراسته | خرد داشته عقل پیراسته | |||||
شما هر چه گویم ز من بشنوید | اگر کار بندید خرّم شوید | |||||
یکی ژرفبین است شاهِ یمن | که چون او نباشد بهر انجمن | |||||
همش گنج بسیار و هم لشکر است | همش دانش و رای و هم افسر است | |||||
نباید که یابد شما را زبون | بکار آورد مرد دانا فسون | |||||
بروز نخستین یکی بزمگاه | بسازد شما را دهد پیش گاه | |||||
سه خورشید رخ را چو باغ بهار | بیارد پر از رنگ و بوی و نگار | |||||
نشاند بران تخت شاهنشهی | سه خورشید رخ را چو سروِ سهی | |||||
ببالا و دیدار هر سه یکی | که از مه ندانند باز اندکی | |||||
ازین هر سه کهتر بود پیش رو | مهین از پس و در میان ماه نو | |||||
نشیند کهین نزد مهتر پسر | مهین باز نزد کهین تاجور | |||||
میانه نشیند هم اندر میان | بدان کت ز دانش نیاید زیان | |||||
بپرسد شما را کزین سه همال | کدامین شناسید مهتر بسال | |||||
میانه کدام است و کهتر کدام | بباید بدین گونهتان برد نام | |||||
بگوئید کان برترین کهتر است | مهین را نشستن نه اندر خور است | |||||
میانه خود اندر میانست راست | برآمد ترا کار و پیکار کاست | |||||
بدین گونه رانید یکسر سخن | ز خورشید رویانِ سروِ چمن |