برگه:Shahname-Turner Macan-01.pdf/۱۳۰

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.
۴۴
  همه بند و نیرنگ ارژنگ برد دلارام بگرفت و گاهت سپرد  
  چرا برنسازی همی کار خویش که هرگز نیامد چنین کار پیش  
  جهاندار ضحاک ازین گفت و گوی بهوش آمد و تیز بنهاد روی  
  بفرمود تا برنهادند زین بران راه‌پویان باریک بین  
  بیامد دمان با سپاهی گران همه نرّه دیوان و جنگ‌آوران  
  ز بیراه مر کاخ را بام و در گرفت و بکین اندر آورد سر  

جنگ ضحاک با فریدون و بند کردن فریدون او را بکوه دماوند

  سپاه فریدون چو آگه شدند همه سوی آن راه بی‌ره شدند  
  ز اسپان جنگی فرو ریختند بدان جای تنگی بر آویختند  
  همه بامِ و در مردم شهر بود کسی کش ز جنگ‌آوری بهر بود  
  همه در هوای فریدون بُدند که از جور ضحاک پرخون بدند  
  ز دیوارها خشت و از بام سنگ بکوی اندرون تیغ و تیر خدنگ  
  ببارید چون ژاله ز ابر سیاه کسی را نبُد بر زمین جایگاه  
  بشهر اندرون هر که برنا بُدند چو پیران که در جنگ دانا بدند  
  سوی لشکر آفریدون شدند ز نیرنگ ضحاک بیرون شدند  
  ز آواز گردان بتوفید کوه زمین شد ز نعلِ ستوران ستوه  
  بسر بر ز گرد سپه ابر بست بنیزه دلِ سنگ خارا بخست  
  خروشی برآمد ز آتش‌کده که بر تخت اگر شاه باشد دده  
  همه پیر و برناش فرمان بریم یکایک ز گفتار او نگذریم  
  نخواهیم بر گاه ضحاک را مر آن اژدهادوش ناپاک را  
  سپاهی و شهری بکردار کوه سراسر بجنگ اندرون هم‌گروه  
  ازان شهر روشن یکی تیره گرد برآمد که خورشید شد لاجورد  
  پس از رشک ضحاک شد چاره‌جوی ز لشکر سوی کاخ بنهاد روی  
  بآهن سراسر بپوشید تن بدان تا نداند کس از انجمن  
  برآمد یکایک بکاخ بلند بدست اندرون شست یازی کمند  
  بدید آن سیه نرگس شهرِناز پر از جادوئی با فریدون براز