برگه:Shahname-Turner Macan-01.pdf/۱۲۴

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.
۳۸
  پسند آمدش کارِ پولادگر به بخشیدشان جامه و سیم و زر  
  بسی کردشان نیز فرّخ امید بسی دادشان مهتری را نوید  
  که گر اژدها را کنم زیر خاک بشویم شما را سر از گرد پاک  
  جهان را همه سوی داد آورم چو از نامِ دادار یاد آورم  

رفتن فریدون بجنگ ضحاک

  فریدون بخورشید بر برد سر کمر تنگ بستش بکین پدر  
  برون رفت خرم بخرداد روز به نیک اختر و فال گیتی فروز  
  سپاه انجمن شد بدرگاه اوی بابر اندر آمد سرِ گاه اوی  
  به پیلان گردن کش و گاومیش سپه را همی توشه بردند پیش  
  کیانوش و پرمایه بر دست شاه چو کهتر برادر و را نیک خواه  
  همی رفت منزل بمنزل چو باد سری پر ز کینه دلی پر ز داد  
  رسیدند بر تازیانِ نوند بجای که یزدان پرستان بُدند  
  چو پب تیره‌تر گشت از آنجایگاه خرامان بیامد یکی نیک‌خواه  
  فروهشته از مشک تا پای موی بکردار حور بهشتیش روی  
  سروشی بُد آن آمده از بهشت که تا باز گوید بدو خوب و زشت  
  سوی مهتر آمد بسان پری نهانش بیاموخت افسونگری  
  که تا بندها را بداند کلید گشاده بافسون کند ناپدید  
  فریدون بدانست کاین ایزدیست نه اهریمنی و نه کار بدیست  
  شد از شادمانی رخش ارغوان که تن را جوان دید و دولت جوان  
  خورشها بیاراست خوالیگرش یکی پاک خوان از در مهترش  
  چو شد توشه خورده شتاب آمدش گران شد سرش رای خواب آمدش  
  چو آن ایزدی رفتن کار اوی بدیدند وان بختِ بیدار اوی  
  برادر سبک هر دو بر خاستند تبه کردنش را بیاراستند  
  یکی کوه بود از برش برزکوه برادرش هر دو نهان از گروه  
  بپائین کُه شاه خفته بناز شده یکزمان از شب دیریاز