این برگ همسنجی شدهاست.
۳۱
تبه گردد آن هم بدست تو بر | برین کین کشد گرزهٔ گاوسر | |||||
چو ضحاک بشنید و بکشاد گوش | ز تخت اندر افتاد و زو رفت هوش | |||||
گرانمایه از پیش تخت بلند | بتابید رویش ز بیم گزند | |||||
چو آمد دل نامور باز جای | به تخت کئی اندر آورد پای | |||||
نشانِ فریدون بگرد جهان | همی بازجست آشکار و نهان | |||||
نه آرام بودش نه خواب و نه خورد | شده روز روشن برو لاجورد |
گفتار اندر زادن فریدون
بر آمد برین روزگارِ دراز | که شد اژدهافش به تنگی فراز | |||||
خجسته فریدون ز مادر بزاد | جهان را یکی دیگر آمد نهاد | |||||
ببالید بر سانِ سرو سهی | همی تافت زو فرِّ شاهنشهی | |||||
جهانجوی با فرِّ جمشید بود | بکردار تابنده خورشید بود | |||||
جهان را چو باران ببایستگی | روان را چو دانش بشایستگی | |||||
بسر بر همی گشت گردان سپهر | شده رام با آفریدون بمهر | |||||
همان گاوکش نام برمایه بود | ز گاوان ورا برترین پایه بود | |||||
ز مادر جدا شد چو طاوُسِ نر | بهر موش بر تازه رنگی دگر | |||||
شده انجمن بر سرش بخردان | ستارهشناسان و هم موبدان | |||||
که کس در جهان گاو چونان ندید | نه از پیر سر کاردانان شنید | |||||
زمین کرد ضحاک پر گفت و گوی | بگرد جهان در همین جست و جوی | |||||
فریدون که بودش پدر آبتین | شده تنگ بر آبتین بر زمین | |||||
گریزان و از خویشتن گشته سیر | برآویخت ناگاه در دام شیر | |||||
ازان روزبانانِ ناپاک مرد | تنی چند روزی بدو باز خورد | |||||
گرفتند و بردند بسته چو یوز | برو بر سر اورد ضحاک روز | |||||
خردمند مام فریدون چو دید | که بر جفت او بر چنان بد رسید | |||||
زنی بود آرایشِ روزگار | درختی کزو فر شاهی ببار | |||||
فرانک بدش نام و فرخنده بود | بمهر فریدون دل آگنده بود | |||||
دوان خسته دل گشته از روزگار | همی رفت پویان سوی مرغزار |