این برگ نمونهخوانی شده ولی هنوز همسنجی نشدهاست.
۱۷
مر او را یکی پاک دستور بود | که رایش ز کردار بد دور بود | |||
خنیده بهرجای و شیداسپ نام | نزد جز به نیکی بهر جای گام | |||
ز خوردن همه روز بر بسته لب | به پیش جهاندار برپای شب | |||
همان بر دلِ هر کسی بود دوست | نماز شب و روزه آئین اوست | |||
سر مایه بُد اختر شاه را | وزو بنده بُد جانِ بدخواه را | |||
همه راه نیکی نمودی بشاه | هم از راستی خواستی پایگاه | |||
چنان شاه پالوده گشت از بدی | که تابید ازو فرّهٔ ایزدی | |||
چو دستور باشد چنین کاردان | تو شه را هنر نیز بسیار دان | |||
برفت اهرمن را به افسون به بست | چو بر تیزرو بارگی برنشست | |||
زمان تا زمان زینش برساختی | همی گِرد گیتیش برتاختی |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
بند کردن طهمورث دیوان و مردن او
چو دیوان بدیدند کردار اوی | کشیدند گردن ز گفتار اوی | |||
شدند انجمن دیوِ بسیار مر | که پردخته ماند ازو تاج زر | |||
چو طهمورث آگه شد از کارِشان | برآشفت و بشکست بازارِشان | |||
بفرِّ جهاندار بسته میان | بگردن برآورده گرزِ گران | |||
همه نرّه دیوان و افسونگران | برفتند جادو سپاهی گران | |||
دمنده سیه دیوشان پیش رو | همی باسمان برکشیدند غو | |||
هوا تیره فام و زمین تیره گشت | دو دیده درو اندرون خیره گشت | |||
جهاندار طهمورثِ بافرین | بیامد کمر بستهٔ رزم و کین | |||
ز یکسو غوِ آتش و دودِ دیو | ز یکسو دلیرانِ گیهان خدیو | |||
یکایک بیاراست با دیو جنگ | نبُد جنگ شان را فراوان درنگ | |||
از ایشان دو بهره بافسون به بست | دگرشان بگرز گران کرد پست | |||
کشیدندشان خسته و بسته خوار | بجان خواستند انگهی زینهار | |||
که ما را مکش تا یکی نو هنر | بیاموزی از ما کت آید ببر |