عقول و نفوس جزئی با نفس کل نیز متحد است. در هر حال نفس مایهٔ حیات و حرکت میباشد و هرچه در عالم متحرک است دارای نفس است، به عبارت دیگر، نفس کل در اجسام و ابدان حلول نموده، و هریک از آنها به قدر استعداد بهرهای از آن یافته و به این طریق نفوس جزئی صورت پذیرفته است.
اما جسم[۱] که آخرین و ضعیف ترین پرتو ذات احدیت است، صورتی است که در ماده قرار گرفته است. حقیقت اجسام همان صورت است که مایهٔ وجود آنها است، و ماده (هیولی) همان قوهٔ غیرمتعینی عالم جسمانی است که پذیرندهٔ صورت است، صورت جنبهٔ وجودی جسم و ماده جنبهٔ علمی آن است و بنابراین عالم جسمانی مذبذب بین وجود و عدم است، اینست که دائم در تغییر و تبدیل میباشد، و در واقع شدن[۲] است نه بودن (صورت و ماده را بهمان معنی که مراد ارسطو بوده در نظر بگیرید و فهم خود را از آن تکمیل فرمائید).
ماده یعنی، بیصورتی و بدی و زشتی و نقص و عیب؛ و آن مایهٔ کثرت[۳] میباشد همچنان که صورت عبارت از نیکی و زیبائی و کمال و وحدت است[۴] عقل و نفس هم با همهٔ مقام لاهوتی که دارند جنبهٔ ماده نقص و مایهٔ تکثر و سبب حرمانشان از احدیت مطلقه منتسب بماده است. فعلیت و واقعیت هر حقیقتی بسته به درجهٔ وحدت و اتحاد اجزای آنست، و هر حقیقتی که اجزای آن کاملا متحد نباشد بهرهاش از وجود فعلی تمام نیست، و واحدی فوق او نگهدارندهٔ او است، چنان که مایهٔ اتحاد اجزای بدن روح است و همین که روح از بدن مفارقت کرد اجزای او پراکنده میشوند و حقیقت او از میان برمیخیزد. اینست که گفتیم، مایهٔ وجود احدیت مطلقه است که فعل مطلق میباشد و مادهٔ صرف یعنی قوهٔ مطلق موجب کثرت و مایهٔ نیستی است.