صور و زیبائی و فکر و عقل است. نباید گفت عالم و مدرک است چه، او ورای علم و ادراک است. به عبارت دیگر، نسبت دادن علم و ادراک به او منافی توحید است، یعنی: سوای او چیزی نیست که معلوم او تواند شد، مرید نیست زیرا که نقصی در او نیست تا طالب چیزی باشد کل اشیاء است اما هیچ یک از اشیاء نیست.
فلوطین ازمبدأ و مصدر کل گاهی تعبیر به احد[۱] میکند زمانی به خیر[۲] وقتی به فکر مجرد[۳] یا فعل تام[۴] امـا هیچ یک از این تعبیرها را هم تمام نمیداند، و هر تعبیر و توصیفی را مایهٔ تحدید و تصغیر او میخواند که او برتر از وصف و وهم و قیاس است، حتی اینکه او را وجـود نمیگوید، و برتر از وجود و منشاء وجود میشمارد و میگوید: برای وصول باو باید از حس و عقل تجاوز نمود، و به سیر معنوی و کشف و شهود متوسل شد. هرچند فکر و تعقل نردبان عروج به سوی حق است، اما برای رسیدن به او کوتاه است و وارد حرم قدس نمیتواند بشود، و در این باب میان افلاطون و فلوطین مختصر اختلافی است، یعنی با آنکه فلوطین سیر و سلوک در عوالم وجد و حال را از افلاطون آموخته، نظرش دربارهٔ حق و اصل وجـود از استاد برتر رفته است، زیرا که افلاطون خیر و حق را اعلی مرتبه مثل و رأس معقولات میداند و فلوطین او را برتر از آنها میپندارد.
مبدأ نخست چون کامل است و بخل و دریغ ندارد، البته فیاض و زاینده است. پدر موجودات و مصدر آنها است. زایش میکند همچنان که خورشید نور میپاشد و جام لبریز تراوش مینماید. و فررند بلاواسطهٔ عالم وجود فیضانی از مبدا اول است او یعنی آنچه بدواً از او صادر میشود درمراتب کمال به او نزدیک است اما البته به پایهٔ او نیست، آن صادر اول عقل است. و عالم معقولات (زیرا که عاقل و معقول متحدند) و او وجود است (زیرا چنانکه گفتیم مبدأ و