برگه:SeyrHekmatDarOrupa.pdf/۶۵

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.

فرد کامل این جماعت «دیوجانوس»[۱] است که حکایت بسیار از رفتار و گفتار او نقل کرده‌اند، از جمله اینکه، در ترک اسباب دنیوی کار را بجائی رسانید که در خم منزل کرده[۲] و تنها یک کاسه برای دیوجانوس آب نوشیدن داشت، روزی جوانی را دید که با مشت از نهر آب مینوشید پس کاسه را انداخت، که معلوم شد در دنیا به اینهم نیاز نیست، بی‌اعتنائی او بمردم از این‌رو دانسته میشود که، وقتی او را دیدند میان روز با فانوس روشن می‌گردید سبب پرسیدند، گفت، انسان میجویم[۳] و نیز وقتی ابناء وطنش او را تبعید کردند، کسی به طعن گفت همشهریان ترا از شهر راندند، گفت: نه‌چنین است من آنها را در شهر گذاشتم، و معروف است که اسکندر کبیر در حالی که بالای سر او ایستاده و میان او و خورشید حایل شده بود، گفت: از من چیزی بخواه، گفت: میخواهم سایهٔ خود را از سرم کم کنی.

* * *

همچنانکه «اریستیپوس» واسطهٔ میان سقراط و ابیقور بوده، کلبیها هم واسطهٔ میان آن مرد بزرک و «رواقیان» بوده‌اند، و این جمله حکمت را تنها برای تعیین تکلیف زندگانی و دستور اخلاقی میدانستند، و رواقیان استفاده علمی از آن نمیخواستند، و بحث علت و معلول را باندازه‌ایکه به اخلاق مدد میرساند روا میداشتند حتی اینکه دربارهٔ رواقیان میتوان گفت جمعیت ایشان جنبهٔ مذهبی بیشتر داشت تا فلسفی، در هـر حال سر سلسلهٔ این جماعت «زینون»[۴] نامی از اهل قبرس و معاصر ابیقور بوده، و دیگری از معتبرترین آنها «خروسبس»[۵] از


  1. Diogéne
  2. این فقره را در مشرق زمین به افلاطون نسبت داده‌اند اما اشتباه است خواجه حافظ میفرماید:
      جز فلاطون خم نشین شراب سر حکمت به ما که گوید باز؟  
  3. یقیناً گویندهٔ ما نظر باین قضیه داشته که فرموده است:
      دی شیخ گرد شهر همی‌گشت با چراغ کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست  
  4. Zénon
  5. Chrysippe
–۵۶–