دیگر و مایهٔ بقای او است. زیرا چنانکه گفتیم: از انسان تنها عقل باقی است و چیزهای دیگرش فانی میشود.
بالاترین لذایذ فکر است انسان به اقتضای بشریت و تقید به جسم و تن البته حوائج دنیوی هم دارد، اما برای سعادتمندی محتاج به لوازم بسیار نیست چه: سعادت واقعی نیکوکاری است و برای نیکوکاری حاجت نیست که آدمی صاحب اختیار بر و بحر باشد، اما از این جهت هم چون نظر کنیم، تفکر را آسانتر از هر کار دیگری مییابیم. زیرا که لوازم دنیوی ندارد، بلکه علائق دنیوی عایق تفکر و مخل آن است.
نیکوکاری به عقیدهٔ بعضی فطری و به نظر جماعتی تعلیمی است، ولیکن فطرت از اختیار ما خارج است، و تعلیم را همه کس گوش نمیدهد یا نمیفهمد، اما چون مسلماً فضیلت باید عادت و ملکه باشد پرورش یافتن به آن از خردسالی و جوانی، یعنی تربیت خانوادگی که نیکی را دوست بدارد و از بدی بیزار باشد، بسیار مؤثر است، و برای عامه که این تربیت نیافته و به فضایل پرورده نشده باشند زور و اجبار یعنی سیاست لازم است.
خلاصهٔ عقاید ارسطو در سیاست
رسائلی که ارسطو در سیاست نوشته همه باقی نمانده است، تنها یکی را در دست داریم[۱] و آن نیز از نفایس کتب است و گذشته از احوال سیاست مدن شامل تدبیر منزل هم میباشد، بلکه تحقیقاتی در باب مال و ثروت دارد که ارسطو را مؤسس علم ثروت ملل نیز قرار میدهد. ماحصل تحقیقات آن کتاب از این قرار است:
طبع انسان مدنی است و افراد آن باید به اجتماع زیست کنند و به یکدیگر یاری نموده کارهای زندگی را میان خود تقسیم نمایند، تا حوائچ ایشان برآورده شود و خوشی زندگانی و سعادت که اصل مقصود
- ↑ La politique