غایت وجود فکر
یا عقل استو غایت او است حال گوئیم، فعل بر قوه،
و کامل بر ناقص مقدم است؛ زیرا که دلیل
و رهبر و قوهٔ فاعله و محرکه او است.
پس میتوانیم مطلب را این قسم ادا کنیم که: آغاز وجود در ناقصترین
مراتب مادةالمواد است، یعنی:
آغاز و انجام وجودهیولای اولی که قوهٔ صرف است بدون فعل
و طی مراتب میکند برای رسیدن به غایت کمال و انجام وجود، یعنی
آخرین درجهٔ کمال آن است که همه فعل باشد و قوه در او هیچ نباشد، و
آن فعل صرف همانا عقل مجرد و فکر مطلق است، و موضوع فکر او
هم خود او است، یعنی: اتحاد عاقل و معقول و عالم و معلوم در او محقق
است، و صورت بحت بسیط بیماده است، و جوهر اصیل قائم به ذات و
وجود کامل و غایت وجود است یعنی: موجودات همه رو به سوی او
دارند مانند معشوق که عشاق را بسوی خود میدواند و محرک آنها است
و بنابراین همچنانکه علت غائی آنها است علت فاعلهٔ آنها نیز میباشد.
بعقیدهٔ ارسطو عالم وجود حادث و مخلوق نیست، قدیم و ازلی و ابدی است، و حرکت موجودات هم لایزال میباشد، اما در سلسلهٔ علل، دور محال است و باید جائی ایستاد یعنی: علتی نهائی باید جست که بتوانیم به آن متوقف شویم، آن «علةالعلل» یا «علت اولی» یا «محرک اول» که علةالعللخود ساکن مطلق است و علت محرکهای ندارد، همان است که به زعم افلاطون زیبائی یا خیر مطلق است، و بقول ارسطو فکر یا عقل مطلق، یعنی ذات باری است، و او بیحرکت است، زیرا که حرکت از جهت نقص است و او کامل است و علم او فقط به ذات خود است نه به ماسوای او، زیرا که چون ماسوی ناقص است اگر علم به آن میداشت ناقص میشد و استقلال خود را از دست میداد[۱] و واحد است زیرا که عالم یکی است، و یک اثر محتاج به چندین
- ↑ آنچه ما از حکمت ارسطو یا حکمای دیگر یونان نقل میکنیم مأخوذ از گفتههای خود آنها است، و اگر با عقاید حکمای ما فرق دارد بسبب تصرفاتی است که حکمای ما در آراء قدما کرده یا در نقل اشتباه نمودهاند، چنانکه این رأی را که ذات باری جز بر وجود خود علم ندارد از قول بعضی از قدما نقل کردهاند، اما به ارسطو نسبت ندادهاند.