لاك از اشخاصی است که به جد و بـه صداقت در جستجوی حقیقت بوده اند.
***
لاك در حکمت عملی هم تصنیفهای چند دارد ؛ و در این رشته نیز تحقیقاتش بنیاد عقاید سیاسی حکمای سده هیجدهم واقع شده ومنتهی به شیوه حکومتهای اخیر اروپا و امریکا گردیده است .
در حکمت عملى لاك راجع به علم اخلاق چندان تحقیقاتی به عمل نیاورده ، و بیشتر به سیاست نظر انداخته است . به عقيده لاك هابز در اشتباه است که می گوید : حال طبیعی مردم جنگ وجدال، وچیره بودن نیرومندان بر ضعیفان است؛ این حال طبیعی را برای جانوران می توان تصدیق کرد ، اما برای انسان حال طبیعی اینست: که هر کس بر نفس خود مسلط باشد ، افراد نوع بشر آزادگانند : که هم مختار وهم با یکدیگر برابرند ، و نتیجه عکس آن میشود که ها بز مدعی بود ، که هر کس هرچه بکند حق دارد، راستی اینست که هر کس فقط حق تسلط بر نفس خویش دارد ، وحق تسلط برمال هم مربوط بهمین حق است ومینای مال یعنی مالکیت کار است . به عبارت دیگر : مال دسترنج انسان است ، هر کس آنچه به رنج و کار خود فراهم می کند مال او است ، ودیگران بر آن حقی ندارند ، حق حیات هم در واقع ناشی از کار است، وحق تصرف جز براین اساس نیست. ولی مشروط به دوشرط است و یکی اینکه متصرف مال را به هدر ندهد و عاطل نگذارد ، دوم اینکه : دیگران را ممنوع ومحروم نسازد وحداعتدال را رعایت کند .
لاك از کسانی است که نظر به حق تسلط بر نفس، مخالف بندگی وبرده فروشی بوده اند . تسلط پدر را هم بر فرزند محدود و مـوقت می داند ، به این معنی که پدر را بر فرزند تسلط داده اند که او را بپرورد تا نفسی آزاد شود ؛ همین که پرورده شد از پدر اختیار سلب می گردد ، واگر پدری در پرورش فرزند کوتاهی کرد هیئت اجتماعيه