که حقایق واجب و ضروری را با حقایق ممکن و عادی فرق نگذاشته است، و اگر فرق گذاشته بود برمیخورد به اینکه حقایق واجب همچون اصل امتناع تناقض و مانند آنها چاره ندارد از اینکه در عقل انسان به فطرت موجود باشد، و معلومات و تصوراتی که میتوان گفت به تجربه و مشاهده بر انسان معلوم میشود فقط آنها است که عقل به وجوبشان حکم نمیکند و از انکارشان امتناع ندارد[۱].
***
مندرجات کتاب لاک منحصر به نفی معانی فطری نیست، و پس از فراغ از این مبحث وارد میشود در اینکه مبدأ و منشأ معلومات انسان چیست؟ پس: انواع مختلف معانی را از مد نظر میگذراند، و از جهات چند تقسیم میکند، و منشأ آنها را به دست میدهد و اشتباهاتی که در باب آن معانی برای مردم دست داده، معلوم میسازد، و در چگونگی آنها به تفصیل تحقیق میکند و نکته سنجیهای دقیق مینماید و اعمال دماغی انسان را که منتهی به درک آن معانی میشود تشخیص میدهد، و احوال نفسانی که از آنها ناشی میشود معین میکند، و نتایج اخلاقی که حاصل میشود به دست میدهد، چگونگی الفاظی را که دلالت بر آن معانی دارند مورد ملاحظه قرار داده، بالاخره کیفیت حصول علم و معرفت را به وسیلهٔ آن معانی و مفهومها در نظر میگیرد، و ما اگر بخواهیم در این جمله وارد شویم سخن دراز میشود، پس ناچار مهمترین آنها را به اشاره میگذرانیم تا نمونهای از تحقیقات او باشد. میگوید:
ذهن انسان در آغاز مانند لوح سفیدی است که هیچ چیز بر آن نگاشته نشده باشد، ولی کم کم تجربه معلومات را در آن نقش میکند، و تجربه دو قسم است: یکی احساساتی که از اشیاء خارجی درمییابد دیگر: مشاهدات درونی که به تفکر و تعقل برای او دست میدهد، و تعقل معلومات حاصل در ذهن را میپرورد و میورزد. مطالعه در أحوال کودکان این سخن را به درستی روشن میکند که چگونه
- ↑ این تحقیقات از باب اول کتاب لاک با نظر به باب اول از کتاب لایبنیتس گرفته شده است