جماد و نبات و بدنهای حیوانی و انسانی (علوم ریاضی و طبیعی) خواه اجسام اجتماعی و مدنی یعنی مردم و اقوام و ملل (اخلاق و سیاست) و در همهٔ این علوم مدار عمل بر تجربه و حس است، و فکر و تعقل نیز بنیادش بر حس است. محسوسات به وسیلهٔ حافظه در ذهن اندوخته میشود، و معلومات را تشکیل میدهد که جمع و تفریق آنها فکر و تعقل را میسازد.
حس هم چون درست بنگری حرکتی است که از اشیاء در محیط احداث میشود و به وسیلهٔ اعصاب به مغز انسان میرسد، و نکته در اینجا است: که محسوسات همه جز حرکاتی که در مغز و بدن انسان واقع میشود چیزی نیست، و حادثات و عوارضی که به نظر ما میرسد همه توهم است، چنانکه به تجربه میبینیم که چون به چشم ضربتی وارد میآید، اگر چه در شب تاریک باشد چشم برق میزند و روشنائی حس میشود، و حال آن که نوری در میان نیست.
نفس یا روح (روان) هم امر غیر جسمانی نیست، و میان حیوان و انسان تفاوت در شدت و ضعف مدارک است. و ما نیز مانند جانوران گرفتار نفسانیات هستیم که بر ما مسلطند، و اختیاری از خود نداریم. عقل هم از نفسانیات جلوگیری نمیکند و مدرک انسان در اعمال تنها مهر و کین و بیم و امید است. هر حرکتی که در نفس واقع میشود اگر با زندگانی ملایم و مساعد است خوش آیند میباشد، و انسان آن را خواهان است، و اگر منافی و مزاحم باشد ناخوش آیند است، و شخص از آن میگریزد. مبدأ رنج و خوشی و الم و لذت همین است، و داعی انسان هم بر آنچه میکند جز گرائیدن به خوشی و پرهیز از ناخوشی چیزی نیست، یعنی میزان اخلاق و بنیادش بر سود و زیان است، و نیک و بد اموری نسبی میباشند، یعنی حسن و قبح امور برحسب سود و زیان آنها است، و نیک و بد و داد و بیداد در نفس امر و حد ذات حقیقت ندارد و آنچه مصلحت و خیر شخص در او است همان نیک است و داد است، پس: مایهٔ کارهای انسان خودخواهی است.
دینداری از ترس کیفر و عذاب است، و حتی شفقت و دلسوزی که کسی بر بیچارگان میآورد از رنجی است که میبرد، چون تصور