اول نیست، چون محقق و صاحب فکر بود، و عمری دراز کرد و به پیری رسید کم کم محترم و معتبر گردید، نظریاتش در افکار تأثیر مهم نموده و مخصوصاً در تأسیس علم نفس و علم اجتماع مدخلیت تام داشته است، تصنیف مهم او در این مباحث دو کتاب است یکی که به زبان انگلیسی است «لویاتان»[۱] نام دارد و دیگری به زبان لاتین به نام «اهل شهر»[۲] معروف است.
***
از حکمای انگلیسی کسانی که صاحبنظر و محقق بوده، و از خود رأی مستقل داشتند همه به مشرب أهل حس و تجربه متمایل و در فلسفه مذهب مادی را میپسندیدند، سردفتر آنها در پایان سدهٔ شانزدهم و آغاز سدهٔ هفدهم فرنسیس بیکن است که در جلد نخستین این کتاب به قدر کفایت او را شناسانیدهایم هابز که اینک مختصری از عقایدش را بیان میکنیم در جوانی درک خدمت فرنسیس بیکن را نموده و در علم از او پیروی کرده ولیکن بیش از او به برهان قیاس و فلسفهٔ اولی توجه داشته و از این جهت به دکارت نزدیکتر است و با فیلسوف فرانسوی معاصر بوده و از فضلائی است که بر رأی های او اعتراضات کرده و مباحثات نموده است.
تعریفی که هابز از فلسفه میکند اینست: شناخت معلولها به علت، و شناخت علتها به معلولشان به وسیلهٔ استدلال درست، استدلال و فکر درست یعنی: جمع کردن معلومات با هم، یا جدا کردن آنها از یکدیگر، به عبارت دیگر: فلسفه یعنی تجزیه و ترکیب، و تجزیه و ترکیب تنها به اجسام تعلق میگیرد و غیر از جسم هرچه هست موضوع فلسفه و علم نمیتواند باشد، و مربوط به دین و ایمان است.
پس: علم و فلسفه با جسم سر و کار دارد؛ خواه جسم طبیعی یعنی