برگه:SeyrHekmatDarOrupa.pdf/۳۵۷

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.

معنی که ذاتی که کامل نیست، و محدود است، بسا هست که از جهت ذاتهای دیگر برای وجودش مانعی پیش می‌آید. اما برای وجود کامل مانعی نمی‌تواند بود. به این وجه لایبنیتس به اعتقاد خود برهان وجودی را تکمیل می‌کند به اینکه نخست ثابت می‌شود که ذات کامل وجودش ممتنع نیست، و مانعی هم ندارد و اقتضای وجودش به حد وجوب است، پس: چنین ذاتی که ما تصورش را داریم، و می‌توانیم تعقل کنیم وجودش واجب است.

در همهٔ این براهین تکیهٔ استدلال بر اصل علت موجبه است که متمم علل است، و برای اینکه علت تامه شوند، و حقیقت این اصل خود در علم خداوند است، یعنی ما به واسطهٔ این اصل پی به وجود آفریدگار می‌بریم، و آفریدگار این اصل را متحقق می‌سازد، و وجود موجودات همه تابع آن اصل است، و بنابراین می‌توان گفت: کلیهٔ فلسفهٔ لایبنیتس مدارش بر لزوم علت موجبه یا کافیه است.

در نظر لایبنیتس تصور ذات واجب‌الوجود از تصورهای فطری عقل انسان است، و از معانی فطری دیگر که پیش از این به آنها اشاره کردیم بیرون نیست. انسان چون ذات خود را ادراک می‌کند، مفهوم ذات به طور کلی در عقلش صورت می‌پذیرد، و چون نفس انسان جوهر بسیط است تصور ذاتی که جوهر بسیط است، برای او حاصل است، و چون در ذات خود علم و قدرت و اراده مشاهده می‌کند، و آنها را ناتمام می‌بیند، البته عقلش حکم به وجود ذاتی که این قوه‌ها در او تمام باشد می‌نماید؛ پس: چون در عقل تصور کمال منضم به تصور ذات شد، تصور خداوند حاصل می‌شود، و می‌دانیم که کمالات در وجود انسان محدود است، و سبب محدودینش مقید بودن نفس به بدن و ماده، یعنی به ادراکات مبهم و تاریک و اراده‌های مشوب به نفسانیات می‌باشد. پس برای تصور ذات باری کافی است، که ذاتی تعقل کنیم مانند نفوس خودمان که از علائق مادی بکلی مجرد، و بنابراین حقایق بر او تام و تمام جلوه‌گر و اراده‌اش بیحد و قید متوجه خیر مطلق باشد، و نفس انسانی که به مقتضای مخلوقیت البته محدود و گرفتار ماده است، پرتو ضعیفی از آن منبع روشنائی خواهد بود، و اگر

–۱۰۲–