نه تنها ادراکات انسان بعضی پنهان و بعضی آشکار است، بلکه همان ادراکات آشکار هم غالباً نتیجهٔ اجتماع ادراکات پنهان است چنانکه پیش از این مثال زدهایم، که غرش موجهای دریا که شخص به خوبی میشنود از مجموع آوازهای قطرههای آب درست میشود که هریک از آنها به تنهائی محسوس نیست، و مدرکات دیگر هم چون درست تأمل کرده شود همین حال را دارد.
از این گذشته: کارهای انسان هم نتیجهٔ ادراکات پنهان است، به این معنی که انسان هر کار میکند البته علتی و سببی دارد، ولی غالباً شخص سببهای حقیقی اعمال خود را نمیداند چون سببهای آشکار نتیجهٔ امور نهانی است که در نفس هست و او از آنها غافل است.
این مسئله، که ادراک و علم برای انسان از چه راه دست میدهد، و چگونه است، از مسائل دیرین و بسیار غامض فلسفه است. تاریخ عقیدهها و تحقیقات در این باب طولانی است. در میان قدما نظرهای برجسته یکی رأی افلاطون، و یکی رأی ارسطو است. افلاطون علم را در نفس انسان به حالت نهانی موجود میدانست. و معتقد بود که انسان پیش از این زندگانی بهمه چیز عالم شده، ولیکن فراموش کرده است و باید یادآوری شود. ارسطو معتقد بود که ذهن لوحی است مجرد[۱] که بر حسب استعدادی که دارد به واسطهٔ حواس معلومات در او وارد و منقوش میشود، و به سبب حافظه تجربه حاصل میگردد، و عقل آن معلومات و تجربهها را پرورش میدهد و نتایج کلی میگیرد. محققان دیگر هم همه روی یکی از این دو زمینه کار کرده بودند.
- ↑ Table rase
→
Perception inconsciente یعنی ادراک غیر مقرون به شعور، و قسم دوم را Perception consciente میخوانند یعنی مقرون به شعور.