و طبیعی به تفصیل وارد شود، و بنابر این تکمیل این معلومات را به آنجا محول میداریم.
***
گفتیم: جوهرها همه مستقلند و بر یکدیگر تأثیر نمیکنند، و در و پنجره ندارند که چیزی از آنها بیرون رود، یا بر آنها وارد شود پس این مشکل پیش میآید که ادراک جوهرها از یکدیگر به چه وسیله میشود؟ و مخصوصاً فرمانروائی فردهای عالی و فرمانبرداری فردهای سافل، یا به عبارت دیگر: روابط جان و تن و روح و جسم چگونه است؟ و روح که خاصیتش علم است، چگونه در جسم تأثیر کرده، او را به حرکت میآورد و حرکات جسم چگونه در روح تأثیر نموده علم را ایجاد مینماید؟ این مشکل در فلسفهٔ دکارت که جسم و روح را دو جوهر متباین میدانست حل نشده بود؛ مگر اینکه بگوئیم: عقیدهای که او در «خلق مدام»[۱] اظهار کرده است جواب این مشکل باشد، چنانکه مالبرانش تصریح کرد که علت ذاتی همهٔ امور خدا است؛ و تأثیرات مخلوقها نسبت به یکدیگر ظاهری است، و اگر علت باشد علت عرضی است.[۲] اسپینوزا حل مشکل را به این وجه کرد که جوهر یکی است، و مباینتی در میان نیست. لایبنیتس هم همهٔ امور را منتسب به خدا میکند، اما نه به وجهی که مالبرانش میگوید، بلکه بر او خرده میگیرد که خدا را صانعی عاجز پنداشته که هر آن مجبور است در ماشینی که ساخته دست ببرد تا راه بیفتد، و میگوید: خداوند از آغاز که جهان را آفریده، این ماشین را چنان کامل ساخته که تا ابد چرخها و اجزایش به اتفاق کار میکند. به عبارت دیگر هر امری که در هر جوهر فرد واقع میشود؛ نتیجهٔ امری است که بلافاصله پیش از آن در آن جوهر واقع شده بود، و این رشته همچنان به قهقرا تا روز اول خلقت کشیده است، و در جوهرهای دیگر