برگه:SeyrHekmatDarOrupa.pdf/۳۴۵

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.

روی همرفته می‌توان آنها را در وجود انسان سه قسم شماره کرد:

یک قسم همان ادراک نامحسوس و نامعلوم است که به درجه‌ای ضعیفند که نفس از آنها متنبه و مستشعر نمی‌گردد، نظیر ادراکات جوهرهائی که گیاهها را تشکیل می‌دهند. قسم دوم احساسات و ادراکات روشن است مانند آوازها که می‌شنویم، و رنگها که می‌بینیم و مقدم بر همهٔ آن ادراکات ادراک انسان است نسبت به تن خود، و آنچه مجاور او می‌باشد، در این قسم ادراک جانورها هم با انسان شریکند. قسم سوم ادراکی که مخصوص انسان است و عقل و معرفت او را صورت می‌دهد.

از بیانات پیش معلوم شد: هر جوهر فردی عالم صغیری است که هرچه را در عالم کبیر هست در بر دارد، بعضی را بالقوه و به طور مبهم، و بعضی را بالفعل و صریح و روشن، ولیکن هرچه هست در خود او است؛ نه از بیرون چیزی به او داخل می‌شود و نه از او چیزی بیرون می‌رود به قول خود لایبنیتس جوهر در و پنجره ندارد، و هر چه درمی‌یابد خود را دریافته است، و اگر از ماسوای خویش چیزی ادراک می‌کند از آنست که ماسوای او هم هرچه هست در خود او هست، جز اینکه هر وجودی تأثیراتی را که مجاور او است و در پیرامون او روی میدهد بهتر درک می‌کند و نسبت به آنها که دوراند ادراکش ضعیف است، تا بجائی که مانند هیچ می‌شود و ما در میان ادراکات نامحسوس یا نامعلوم غرق هستیم، و قسمت عمده از احوال درونی ما از تأثیر آنها است که همواره در کار است و مانند تار و پودها هستند که زندگانی و احوال ما از آنها بافته می‌شود، و همین پیوستگی و اتصال آنها سبب است که از آغاز عمر تا به پایان یک وجودیم و یک شخص باقی می‌مانیم، در صورتی که ذرات تن و احوال ما همواره در تغییر و تبدیل است.

اگر کسی ایراد کند: که از ادراکهای نامحسوس و نامعلوم چه حاصل؟ و از مجموع آنها چگونه ادراک محسوس یا معلوم دست می‌دهد؟ زیرا که هزاران صفر چون با هم جمع شوند مقداری بوجود نمی‌آورند و هزاران امر معدوم ذره‌ای راه وجود نمی‌سازند؟

–۹۰–