نیست انتقال از جماد به گیاه و از گیاه به جانور و انسان تدریجی است، چنانکه گوئی بهم پیوستهاند و کل عالم وجود واحد است. موجوداتی که آنها را جاندار مینامند، یعنی گیاه و جانور و انسان، در هر شخص آنها از میان مجموع جوهرهایش یکی هست که بر همه برتری دارد، چنان که گوئی بر آنها فرمانروا است. و او همانست که روح یا نفس او مینامند و فردهای دیگر فرمانبردار و تابع ارادهٔ او میباشند و جسم آن شخص را تشکیل میدهند. از این گذشته هر عضوی از اعضای بدن، و هر جزء از عضو هم که تا یک اندازه شخصیت داشته باشد، یک جوهر فرد دارد که بر جوهرهای دیگر از همان عضو یا جزء فرمانروا میباشد که او بمنزلهٔ روح و آنها بجای جسم آن عضو یا جزئند، جز اینکه فردهای فرمانروا هم درجات دارند و برتر از همه همان روح یا نفس آن شخص است که فرمانروای کل وجود او است، ولیکن این فرمانروائی و فرمانبری فردها نسبت بهم به طبیعت واقع میشود نه به فرد، زیرا که فردها در یکدیگر تأثیر و تصرف ندارند، و هر فردی مستقل است و با اختلاف مراتب همه نمایندهٔ کل وجود میباشند.
خلاصه اینکه: هر وجود ذیحیاتی بلکه هر جمادی، هیئتی است از اشخاص جاندار که آنها مجموعهها از فردهای بسیاراند، هر یک در تحت فرمان یک فرد عالی، و این مجموعهها در مراتب مختلف از ادراکند و تو بر تو میباشند. هر جانور یا هر گیاهی مانند باغی است پر درخت یا دریاچهایست پر از ماهی و هر عضوی از جانور و هر شاخهای از گیاه خود نیز همچنان باغ یا دریاچهای است، بلکه هر قطرهای از خون حیوان یا شیرهٔ گیاه همین حال را دارد، همه جا نیرو است، همه جا روح است، و هریک از آنها جهانی است، به اعتباری بزرک و به اعتباری کوچک دریا به اعتباری قطره است، و قطره به اعتباری دریا است و همه برهمین قیاس است و پیدا است که اختراع ذرهبین که آن اوقات تازه واقع شده، و کم کم اهمیت موجودات ذرهبینی و جانورها و گیاههای نامرئی را پدیدار میساخت؛ در پیدایش این افکار تأثیر داشته است.
با آنکه درجات قوت و ضعف ادراکات جوهرها بیشمار است،