ظاهری و نسبی و مجازی را میبیند از آن زیبائی مطلق که پیش ازین درک نموده یاد میکند، غم هجران باو دست میدهد، و هوای عشق او را بر میدارد. فریفتهٔ جمال میشود، و مانند مرغی که در قفس است میخواهد بسوی او پرواز کند. عواطف و عوالم محبت همه همان شوق لقای حق است. اما عشق جسمانی مانند حسن سوری مجازی است، و عشق حقیقی سودائی است که بر سر حکیم میزند و همچنان که عشق مجازی سبب خروج جسم از عقیمی، و مولد فرزند و مایهٔ بقای نوع است، عشق حقیقی هم روح و عقل را از عقیمی رهائی داده، مایهٔ ادراک اشراقی و دریافتن زندگی جاودانی؛ یعنی نیل به معرفت جمال حقیقت و خیر مطلق و زندگانی روحانی است، و انسان بکمال دانش وقتی میرسد که بحق واصل و به مشاهدهٔ جمال او نایل شود. و اتحاد عالم و معلوم و عاقل و معقول حاصل گردد.
این است که علم و حکمت افلاطون در عین اینکه ورزش عقل است، از سرچشمهٔ عشق آب میخورد و با آنکه آموزندهٔ شیوه «مشاء» (استدلال) است سالک طریق اشراق (ذوق) میباشد، و این جمله که بیان کردیم؛ خلاصه و لب تحقیقات او است، وگرنه در هر یک از این مسائل مباحثات طولانی دارد که در اینجا از ورود در آنها باید صرف نظر کنیم.
اثبات وجود باری به عقیدهٔ افلاطون باستدلال میسر نیست، به کشف و شهود است، همچنان که وجود خورشید را جز به مشاهدهٔ آن نتوان مدلل نمود، که آفتاب آمد دلیل آفتاب.
وجود باریاما میتوان گفت، چون کلیهٔ موجودات متحرکند. البته محرکی دارند، و چون همه طالب خیراند، پس البته خیر مطلق غایت وجود است.
پیدایش جهان اثر فیض بخشی پروردگار است، که بخل و دریغ ندارد و به سبب کمال او است چه هر کاملی زاینده است، و نتیجهٔ اجتماع غنای او است با فقر ماسوای او که نیستی است، اما از پرتو خیر هستی نما میشود.
بیاناتی که افلاطون دربارهٔ عالم طبیعت و اوضاع زمین و آسمان دارد مبهم است، و چندان محل استفاده نیست، دربارهٔ انسان معتقد