جهان معین و ثابت است، و کم و زیاد نمیشود و همهٔ آثار طبیعی که نتیجهٔ بعد و حرکت میباشند، به قاعده و اصول ریاضی درمیآیند، و برای معرفت آنها بجز آن اصول و قواعد بچیز دیگر نیاز نیست. و کلیهٔ جهان مانند دستگاه کارخانه و ماشین است که چرخهای آن بحرکتی که خداوند به آنها داده در جنبشند، و از خود قوه و تصرفی ندارند[۱] و آفریدگار عالم این قسم مقرر فرموده است، و روح جوهری است مخصوص انسان، و حس و شعور و اراده که خاصیت روح است، منحصر باو است و باقی موجودات از جماد و حیوان و نبات همه یکسان ماشین میباشند، و انسان فاعل مختار است و روح او پس از مرک باقی است.
فلسفهٔ دکارت که آن را «کارتزیانیسم»[۲] و پیروان آن را «کارتزین»[۳] گفتهاند، در اندک زمانی در اروپا قوت گرفت، و چنانکه پیش از این اشاره کردهایم، بسیاری از دانشمندان عقاید او را پسندیدند و کارتزین شدند، و فلسفهٔ اسکولاستیک جز در حوزهٔ دیانتی مسیحی که هنوز هم پیرو آن فلسفه میباشند منسوخ گردید. اما به زودی دانشمندان دیگر ظهور کردند که با وجود تصدیق شیوهٔ دکارت، و اساس فلسفهٔ او، رأیهای شخصی اظهار نمودند و در بعضی امور با او مخالف شدند، و ملاحظه فرمودید که مالبرانش و اسپینوزا هر دو کارتزین بشمار رفتهاند، و حال آنکه مالبرانش در بعضی از مسائل، و اسپینوزا در بسیاری از آنها و بلکه در بعضی از اصول با دکارت مخالف بودند و حتی پاسکال که در اصول عقاید مربوط به مابعدالطبیعه یکسره مخالف دکارت است، در اساس علم کارتزین خوانده میشود.
لایبنیتس هم از حکمای کارتزین بشمار رفته است. یعنی تجدیدی