برگه:SeyrHekmatDarOrupa.pdf/۳۳

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.

نرسیده است، زیرا که هنوز وحدت مطلق را در نیافته‌ایم، یعنی هرچند افراد کثیر متجانس را در تحت یک حقیقت که «مثال» آنها انجام سیر
و سلوک
خواندیم در آورده‌ایم، اما «مثل» متکثر یافته‌ایم، و باقی مانده است اینکه دریابیم که «مثل» نیز مراتب دارند، و بسیاری از آنها تحت یک حقیقت واقع میشوند و چنانکه در مادیات مثلا حقیقت اسب و گاو و گوسفند و غیره، جزء یک حقیقت کلی‌تر است که حیوانیت باشد، و در معنویات شجاعت و کرامت و عدالت و غیره‌ها تحت یک حقیقت واحد فضیلت در می‌آیند، و حقایق مراتب مثلزیر دست، تابع و متکی بحقایق فرادست میباشند پس اگر سیر و سلوک خود را دنبال کنیم، سرانجام بحقیقت واحدی میرسیم که همهٔ حقایق دیگر تحت آن واقعند، و آن «خیر» یا «حسن» است. زیراکه بعقیدهٔ افلاطون نیکوئی و زیبائی از هم جدا نیستند و نیکوئی بهیچ حقیقت دیگر نیازمند نیست، و همه باو متوجهند، و قبلهٔ همه و غایت کل است. علت وجود انسان حقیقت انسانیت است، علت وجود گل حقیقت گل. حقیقت مطلق
خیر است
همچنین، علت شجاعت حقیقت شجاعت است و اما علت همهٔ علل «نیکوئی» است، همچنان که خورشید عالمتاب دنیا را منور میسازد خیر و نیکوئی هم خورشید معنوی است که عالم حقایق را روشن می‌نماید، و همچنانکه اشیاء ظاهر بگرمی خورشید موجود میشوند، حقایق هم به برکت خیر مطلق وجود مییابند، که باین بیان پروردگار عالم هم او است.

درک این عالم و حصول این معرفت برای انسان به «اشراق» است که مرتبهٔ کمال علم میباشد، و مرحلهٔ سلوک که انسان را باین مقام می‌رساند عشق است و در باب عشق افلاطون بیان مخصوصی دارد اشراق و عشقو میگوید، روح انسان در عالم «مجردات» پیش از ورود بدنیا حقیقت زیبائی و حسن مطلق یعنی «خیر» را بی‌پرده و حجاب دیده است، پس در این دنیا چون حسن

–۲۴–