دانشمند بالضروره با کارهای دیگران نوعاً تفاوت دارد، بلکه مقصود اینست که دیگران هرچه میکنند در اثر انفعال و بیاختیاری است، و بنا براین یا بیموقع و بیجا میکنند یا بد میکنند، ولی دانشمند که مغلوب انفعالات نیست و اختیار خود را دارد بهجا و به موقع میکند و خوب میکند، مثلا جاهل و عاقل هر دو اتفاق میافتد که به کسی کیفر یا پاداش دهند، اما جاهل از روی غضب و عداوت یا طرفداری و محبت بیجا، و عاقل بنا بر مصلحت و بجا میکند. عاقل همیشه از دو کار آن را که سودش بیشتر و زیانش کمتر است اختیار میکند، جاهل غالباً به افراط و تفریط میرود. عاقل از گذشته عبرت میگیرد و نسبت به آینده مآلاندیشی میکند، جاهل فقط زمان حال را درنظر میگیرد و عاقبت امور را نمیاندیشد.
از این گذشته دانشمند به نکاتی برمیخورد که او را به عفو و اغماض و مهربانی و یگانگی و اتفاق میکشاند، و نادان غالباً از آن غافل است. مثلا دانشمند میداند که هر چیزی علتی دارد و چون علت موجود شد، معلول حتماً موجود میشود. بنابراین نه تعجب و تحیر بیقاعده به او دست میدهد، نه خشم و کین بیجا میراند، اما جاهل به این نکات پی نمیبرد، و حب و بغض بیمورد پیدا میکند، و این معنی را به تمثیلی روشن میسازیم: کودکان همه در سخن گفتن و راه رفتن و تعقل کردن عاجزند، پس چرا چون این عجز را در سالخوردگان مشاهده کنیم متأسف میشویم، اما بر خردسالان تأسف نمیخوریم؟ از آنست که در خردسالان میدانیم که باید چنین باشد، اما در سالخوردگان چنین نمیپنداریم.
خردمند چون میداند که کینه ورزی و دشمنی از فروع اندوه است، و وجود انسان را میکاهد پس عداوت نمیورزد، دشمن را بمهربانی مغلوب میکند و او مغلوب میشود و از مغلوبی خود شاد است؛ زیرا دل را که بشمشیر مسخر نمیتوان کرد بمحبت و کرامت میتوان فریفت. خردمند بد نمیکند سهل است، اصلا متوجهٔ بدی