مردم جز خودپرستی تکلیفی ندارند، به شرط آنکه خودپرستی آنها از روی مبانی عقلی باشد، و اگر چنین شد به شرحی که بیان خواهیم کرد خودپرستی ایشان عین نوعپرستی و خداپرستی خواهد بود.
چنان که گفته شد از خود گذشتن و زندگانی خویش را باطل کردن، و ترک دنیا گفتن فضیلت نیست، فضیلت عمل کردن به مقتضای طبع و پافشاری در ابقای وجود خویش است، و چون اندوه منافی این منظور و شادی مساعد آنست، باید همیشه شادمان بـود[۱] از تمتعات نباید خود را محروم کرد، در حد اعتدال باید خورد و نوشید، بوی خوش باید بوئید زیبائی و صفا باید دید، آهنگهای موزون باید شنید، تفریح باید کرد، حتی از زینت و آرایش هم نباید پرهیز داشت، و اگر در این امور افراط نکنند و تا حدی معمول دارند که از توانائی وجود انسان نکاهد؛ بلکه بیفزاید، رسیدن به کمال را یاری میکند. مخصوصاً اگر در لذایذی که در بدن موضع خاص دارد اصرار نورزند[۲] و بیشتر به تمتماتی بگرایند که کلیهٔ طبع را خوش میکند و فرح و انبساط میآورد.
اما این قسمت یک جزء از دستور زندگانی است، و اگر به این اندازه محدود شود زندگانی تمام نیست. توضیح آن که پیش از این گفتیم، عمل انسان دو قسم است، اگر عوامل خارجی آن را برانگیزد، از تأثیر علم ناتمام است، و محدود و مقید است، یعنی جنبهٔ منفی و علمی دارد و انفعال است، و اگر برحسب طبع خود انسان باشد و از علم تمام برآید، غیر مقید و مثبت است و فعل است، پس قسم اول از اختیار او بیرون است، و نفس از آن جهت بنده و زبون است، ولیکن اعمال قسم دوم به اختیار خود انسان است. اعمال قسم اول تابع