پردوام بسازند، انسان نیز از این قاعدهٔ کلی بیرون نیست، و این نیز از مظاهر قدرت خداوند است.
اگر علاقه بوجود تنها از سوی نفس باشد، اراده[۱] است، و اگر بدن هم دخیل باشد شهوت[۲] است، و هرگاه باین شهوت علم داشته باشد خواهش است[۳].
بنا بر این انسان هرچه را ملایم و مساعد بقای وجود و مایهٔ نزدیک شدنش بکمال قوای خود بداند، آن را خواهان است، و از خلافش گریزان است، و اینکه میگویند نیک را نفس خواهان است و از بد گریزان است، درست نیست و بعکس است یعنی هرچه را نفس خواهان است نیک میانگارد، و آنچه از آن گریزان است بد میپندارد، و نیک و بد اموری هستند نسبی و بقیاس به نفس انسان میباشند.
حالتی که به نفس رو میدهد اگر سبب نزدیکی او به کمال قوای خود باشد، مایهٔ شادی[۴] خاطر است، و اگر سبب دور شدنش از کمال باشد، مایهٔ اندوه[۵] خاطر میشود، و اگر شادی و اندوه به بدن نیز مربوط باشد، لذت و خوشی[۶] و الم و ناخوشی[۷] خواهد بود. پس: شادی و اندوه که بسته بامور خارج از نفسند انفعالات نفسند، و خواهش و شادی و اندوه انفعالات اصلی نفس میباشند و همهٔ نفسانیات انسان از آنها ناشی میشوند.
از این سه حالت اصلی نفسانی اسپینوزا بهمان روش هندسهٔ اقلیدسی همهٔ عواطف و نفسانیات انسان را استخراج کرده، و تحقیقات دقیق لطیف دربارهٔ آنها نموده، که اگر بخواهیم باز نمائیم سخن دراز خواهد شد، و براستی اسپینوزا در تشریح حالات نفسانی هنرنمائی کرده، و این قسمت یکی از بهترین بابهای کتاب او است[۸] مثلا روشن نموده است که شادی هرگاه با تصور علت خارجی آن