بعبارت دیگر: علم تمام آنست که انسان برای ادراک آن محتاج به علم دیگر نباشد، و در آن علم مستقل و از دیگری بینیاز باشد.
علم ناتمام آنست: که معلوم را ذهن کاملا درنیابد، یعنی ادراک آن محتاج بعلم به چیزهای دیگر باشد، که علت یا شرط وجود او هستند و بنابراین در آن علم کاملا مستقل و بینیاز نیست.
انسان که موجودی محدود است. و قائم بذات نیست و روحش مقید به تن است، اکثر معلوماتش از راه حس و تخیل و توهم حاصل شده و در آنها علمش ناتمام است، و حتی علمش به نفس و بدن خود نیز تمام نیست، تا چه رسد بموجودات خارجی.
معلومات تام انسان که بسیار معدودند، همان مبانی عقل او میباشند، و در نزد همهٔ مردم یکسان و مشترک و صحیحاند، و نفس بآنها اطمینان و یقین دارد بخلاف معلومات ناتمام که در نزد همهکس یکسان نیست، و بنابر این بصحت آنها نمیتوان مطمئن بود[۱].
همچنین اعمال انسان که مظهر معلومات او میباشند دو قسمند، بعضی فقط باقتضای طبع او است و امر دیگری در آن مدخلیت ندارد، بعبارت دیگر طبع انسان علت تامهٔ او است. بعضی تنها باقتضای طبع او نیست، و تأثیر دیگر از خارج نیز در وقوع او دخالت دارد.
- ↑ اینجا علم ترجمهٔ ldèe است، و علم ناتمام که گفته شده با
Idée inadéquate منطبق میشود، بر وجه اول و دوم از علم که در
فصل «سلوک در جستجوی حقیقت» (صفحهٔ ۳۶) بیان کردیم و علم
تمام Idèe adéquate وجه سوم از علمی است که آنجا بیان شده،
و از آن تمامتر وجه چهارم است. بکسانی که بزبان فرانسه آشنا
هستند توجه میدهیم که در این کتاب، ما علم را در موارد چند استعمال
میکنیم که فرانسویان برای آن الفاظ مختلف میآورند، از قبیل
Pensèe, Idèe, notion, conscience, science, art, connaissance
و غیر آنها. البته برای هر کدام از این الفاظ و
اصطلاحات خاص هم داریم که در موقع مقتضی بکار میبریم، ولیکن
←