پرش به محتوا

برگه:SeyrHekmatDarOrupa.pdf/۳۱

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.

نمی‌شود و تنها عقل آن را در مییابد و آن را در زبان یونانی به لفظی ادا کرده که معنی آن صورت است، و حکمای ما «مثال»[۱] خوانده‌اند مثلاً می‌گوید: مثال انسان یا انسان فی‌نفسه[۲] و مثال بزرگی، و مثال برابری ، و مثال دوئی، یا مثال یگانگی، و مثال شجاعت، و مثال عدالت، و مثال زیبائی، یعنی آنچه به خودی خود و به ذات خویش و مستقلا و مطلقاً و به درجهٔ کمال و بطور کلی انسانیت است، یا بزرگی است یا برابری یا یگانگی، یا دوئی، یا شجاعت، یا عدالت، یا زیبائی است. پس افلاطون معتقد است بر اینکه هر چیز صورت یا مثالش حقیقت دارد، و آن یکی است، مطلق و لایتغیر و فارغ از زمان و مکان، و ابدی و کلی. و افرادی که به حس و گمان ما در می‌آیند نسبی و متکثر و متغیر و مقید به زمان و مکان، و فانی‌اند و فقط پرتوئی از مثل (جمع مثال) خود می‌باشند و نسبتشان به حقیقت مانند نسبت سایه است به صاحب سایه. و وجودشان به واسطهٔ بهره‌ایست[۳] که از مثل، یعنی حقیقت خود دارند و هر چه بهرهٔ آنها از آن بیشتر باشد به حقیقت نزدیکتراند، و این رأی را به تمثیلی بیان کرده که معروف است، و آن اینست که، دنیا را تشبیه به مغاره‌ای نمود که تنها یک منفذ دارد، و کسانی در آن مغاره از آغاز عمر اسیر و در زنجیراند، و روی آنها به سوی بشن مغاره است، و پشت سرشان آتشی افروخته است که به بشن پرتو انداخته، و میان آنها و آتش دیواری است، و کسانی پشت دیوار گذر می‌کنند و چیزهائی با خود دارند که بالای دیوار بر آمده، و سایهٔ آنها بر بشن مغاره که اسیران رو به سوی آن دارند می‌افتد. اسیران سایه‌ها را می‌بینند و گمان حقیقت می‌کنند، و حال آنکه حقیقت چیز دیگری است و آن را نمی‌توانند دریابند، مگر اینکه از زنجیر رهائی یافته از مغاره در آیند. پس آن اسیران مانند مردم دنیا هستند، و سایه‌هائی که به سبب روشنائی آتش میبینند مانند چیزهائی است که از پرتو خورشید بر ما پدیدار میشود، ولیکن آن چیزها هم مانند سایه‌های بی‌حقیقت‌اند، و حقیقت مثل است که انسان تنها به قوهٔ عقل و به سلوک مخصوصی آنها را ادراک تواند نمود.


  1. idée
  2. L'homme ne soi
  3. Participation
–۲۲–