و همچنین از خطاها که بواسطهٔ ناتمامی علم دست میدهد اینست که: انسان اموری را میبیند و پی بعلت آنها نمیبرد پس حکم به اتفاق میکند یا گمان میبرد که ممکن بود واقع نشود، یا قسم دیگر واقع شود، و غافل است که هیچ امری جز ذات واجبالوجود بیعلت نمیشود، و علت که موجود شد ناچار معلول بوجود میآید، و آن علت هم خود معلول علت دیگری است پس: وقوع امور بر وفق جریان مرتب و حتمی است، نه اتفاقی در کار است، نه امکانی که عدم وقوعش فرض شود، و هرچه واقع میشود برحسب وجوب است و معلول از علت منفک نمیشود.
فرض علت غائی برای امور و همچنین نسبت دادن هواهای نفسانی به ذات باری، و قیاس کردن ادراک و اراده و افعال او به ادراک و اراده و افعال بشری، نیز از خطاهائی است که بواسطهٔ قوهٔ متخیله و عدم تعقل دست میدهد، همچنین است فاعل مختار پنداشتن انسان و آزاد و مطلق دانستن ارادهٔ او، که از جهت غفلت یا جهل است باینکه اراده بطور کلی وجود ندارد و لفظی است بیمعنی، آنچه حقیقت دارد ارادههای جزئی است، یعنی قصدهائی که شخص در موارد مختلف میکند، و هر قصدی موجبی یعنی علتی دارد که اگر آن علت نبود آن قصد نمیشد، و با وجود آن علت، آن قصد حتما پیش میآید، و این علت خود معلول علت دیگری است، و سلسلهٔ این علل ممتد است تا به ذات واجب برسد، پس ارادهها همه منتهی به مشیت او میشود و اختیاری برای کسی نیست، و اینکه مردم اراده را آزاد و خود را فاعل مختار میدانند از آنست که متوجه این معنی نیستند، و از علل قصدهای خود آگاهی ندارند، و بعلاوه چون اراده خارج از اقتضای علم نیست، و هر علم و تصوری متضمن نفی و اثباتی است، چنانکه هر قصد و ارادهای نیز نفی یا اثباتی است پس: علم و اراده یک چیز است.
اما علم دو قسم است تمام و ناتمام. علم تمام آنست که معلوم را ذهن کاملا درک کند، یعنی هم خود او را دریابد، هم علل او را.