برگه:SeyrHekmatDarOrupa.pdf/۳۰۸

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.

را هم درک میکند، ولیکن درست‌تر اینست که ادراک روح نسبت به اشیاء خارجی در واقع همان ادراک او است نسبت به بدن خود؛ و چون روح به مبدأ متصل است می‌توان گفت: علم روح به بدن خود، و همچنین باشیاء خارجی همان علم خداوند است[۱] و روح انسان بهره و پرتوی از ذات واجب‌الوجود است، جز اینکه چون روح انسان وجودی است متعین و محدود، البته آن چه از بدن خود و اشیاء خارج درک میکند تمام نیست، و علمی مجمل و مبهم است، و به واسطهٔ جنبهٔ منفی و عدمی، یعنی نقص وجود خود بسا هست که به خطا میرود، و آنچه درست درمی‌یابد بواسطهٔ جنبهٔ وجودی و مثبت است و چنان که پیش گفته‌ایم: علمی که انسان به وجدان یا به تعقل حاصل می‌کند خطا ندارد، و خطا فقط در معلوماتی راه مییابد که از راه حس دست میدهد، آنهم بخصوص در وقتی که قوهٔ متخیله بمیان می‌آید. مثلا بواسطهٔ تأثیری که از خارج به نفس میرسد چیزی را حس کرده، حکم بوجود او و حاضر بودن او می‌کند، و تا وقتی که تأثیر دیگری تأثیر اولی را محو نساخته، آن چیز را بخیال حاضر می‌پندارد، و حال آن که او غایب شده است، و در واقع در این مورد نیز اشتباه بواسطهٔ جهل و غفلت از غایب بودن آن شیئی است. یعنی بواسطهٔ جنبهٔ عدمی است، و بواسطهٔ اینکه تعقل در امور نمی‌کند، و نیز از خطاها که دست می‌دهد، چنان که پیش اشاره کرده‌ایم این است: که متخیله بواسطهٔ عجز از اینکه صور اشیاء بسیار را بذهن بسپارد، صورت منتشر مبهمی از آن‌ها درست کرده، کلیات را میسازد که فقط الفاظی هستند با معانی مجمل و تاریک، و حقیقتی در بر ندارند، و بسیاری از اشتباهات بواسطهٔ اینست که الفاظ در معنی صحیح بکار برده نشده و مطالب بد ادا میشود. و بسیاری از اختلافات که میان مردم روی میدهد نزاع لفظی است.


  1. در این معنی مالبرانش با اسپینوزا موافق، ولیکن بیانش متفاوت است چنانکه در بیان فلسفهٔ مالبرانش باز نموده‌ایم.
–۵۳–